۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

توسعه ی اقتصادی و انقلاب1357

« کارل مارکس » فیلسوف و اقتصاددان بزرگ آلمانی پایه ی تغییرات اجتماعی را مقتضیات اقتصادی میداند . از نظر او فرهنگ تابعی از اقتصاد است و تغییرات اقتصادی تغییرات فرهنگی را در پی دارد .

اما به عقیده ی من ، این رابطه کاملا دو سویه است و گاهی تغییرات فرهنگی ، الزامات اقتصادی را دگرگون می سازد . برای مثال میانگین رشد اقتصادی در کشورهای اروپایی کاتولیک ( ایتالیا – اسپانیا – ایرلند ) همیشه پایین تر از کشورهای اروپایی پروتستان ( آلمان – انگلستان – سوئیس ) است . چرا که پروتستانیسم مسیحی فلسفه ای "اختیارمحور" شبیه به نحله ی کلامی معتزله دارد در حالی که کاتولیک ها "جبرمحور " – شبیه به اشعری مذهب ها - هستند . پروتستان ها نگاهی "این جهانی" دارند در حالی که کاتولیک ها نگاهی "آن جهانی" دارند .
« کارل گوستاو یونگ » روانپزشک سوئیسی اعتقاد دارد که پروتستان ها خیلی بیشتراز کاتولیک ها به روانپزشک مراجعه می کنند چرا که کاتولیک ها چاره ی بسیاری از مشکلات درونی خود را در پناه بردن به کلیسا می دانند .نتیجه ی چنین طرز تفکری پایین بودن توسعه ی اقتصادی است .

* * *
تحولی که در سال های 1356و1357 در ایران صورت گرفت و «انقلاب اسلامی » نام گرفت از دیدگاه های مختلف ریشه یابی شده است .
جدا از شبه تحلیل های کلیشه ای که این انقلاب را برخاسته از انگیزه های مذهبی می دانند و چندان اعتباری ندارند انقلاب 1357 را از چند دیدگاه می توان ریشه یابی کرد:
1- دیدگاه سناریوی جهانی یا « تئوری توطئه » : ازاین دیدگاه انقلاب ایران یک استراتژی طراحی شده توسط سناریو نویسان دنیای سرمایه داری بوده است . در دهه ی هفتاد میلادی رشد جنبش های کمونیستی در آسیا ، آفریقا و آمریکای جنوبی، نظام سرمایه داری را تهدید به فروپاشی می کرد . در خاور میانه سوریه و عراق با به قدرت رسیدن احزاب سوسیالیستی « بعث » به اردوی کمونیسم پیوسته بودند و سازمان آزادی بخش فلسطین مشی سوسیالیستی را برگزیده بود . افغانستان به دعوت حکومت مارکسیستی میزبان ارتش سرخ بود و در سایر کشورهای منطقه نیز احزاب چپ قدرتمندی در حال فعالیت بودند .در ایران ، جدا از این که نخبگان فرهنگی عمدتا تمایلات چپ داشتند ، جنبش های دانشجویی جوان نیز با نگاه مارکسیستی با رژیم پهلوی درگیر بودند .
در چنین شرایطی تئورسین های جهان سرمایه داری بهترین تاکتیک را در برابر پیشروی سوسیالیست ها ، کشیدن یک «دیوار مذهبی » در مقابل آنها می دیدند . کسانی که کتاب های «آخرین سفر شاه » از ویلیام شوکراس ، «آخرین تلاش ها در آخرین روزها» از دکترابراهیم یزدی و «از کاخ شاه تا زندان اوین» از احسان نراقی را خوانده باشند به وضوح احساس می کنند «شاه» در یک طرح بزرگ «قربانی» شد تا کمونیست ها متوقف شوند . همزمان ، رشد جنبش های اسلام گرایی در افغانستان ، ترکیه ، لبنان و مصر را نیز شاهد بودیم .
ممکن است این سوال پیش بیاید که آیا جهان سرمایه داری نگران این نبود که رشد اسلام گرایی در آینده مزاحمتی برایش ایجاد کند ؟
پاسخ این است که طراحان این نقشه قرائتی از مذهب را تقویت کردند که به دلیل « افراط گرایی » و خشک فکری و تحجر قابلیت بقا در جهان امروز را نداشته باشد و در طی چند دهه نابود گردد !
درباره ی این تئوری حرف و حدیث زیادی وجود دارد ولی به دلیل این که در این مقاله موضوع محوری « توسعه ی اقتصادی و انقلاب » است به همین مختصر بسنده می کنم .
2- جامعه ی « فئودال » - جامعه ای با محوریت اقتصاد کشاورزی - برای خود قوانین (پارادیم) ویژه ای دارد که گرچه آزادی انسان ها را محدود می کند اما به آنها «امنیت » می دهد .
« اریک فروم » روانکاو جامعه نگر اعتقاد داشت که انسان برسر دو راهی
« آزادی » و « امنیت » سرگردان است. از یک سو علاقه مند است که آزاد باشد برای زندگی خود تصمیم بگیرد و ازسویی میل دارد «جهان امن کودکی » را در بزرگسالی نیز تجربه کند ، جهانی که دیگران مسوول زندگی و مراقبت از ما بودند و می توانستیم به آنان تکیه کنیم و از آنان متوقع باشیم . درست است که در جامعه ی فئودال دخترمجبور است به ازدواج با شوهری که پدر یا حتی پدربزرگ برایش انتخاب کرده اند رضایت دهد و پسر مجبور است شغل پدر را ادامه دهد ولی در قبال این آزادی از دست رفته ، آنان دنیای امنی را دارند که در آن همان پدر و پدر بزرگ مسوولیت حل مسائل زندگی آنان را نیز به دوش می کشند . هرگاه جامعه ای احساس امنیت می کند خواستار آزادی می شود و هرگاه جامعه ای احساس نا امنی کند از آزادی می گریزد !
« توسعه اقتصادی » ساختارهای اقتصاد « فئودال » را می شکند تا ساختارهای جدید اقتصاد صنعتی را بنا نهد .
در یک فرایند توسعه ی متوازن ، فرهنگ و اقتصاد چنان هم نوا تغییر می کنند که همانطور که به تدریج پارادایم های جهان قبل فرو می ریزند پارادایم های جهان نو جای آنها را می گیرند در نتیجه « دنیای امن توده » به هم نمی ریزد .
چنین فرایند توسعه ای را در انگلستان شاهد بودیم .
اگر در جامعه ای بنیادهای اقتصادی فئودالی بر بقای خود پافشاری کنند در حالی که فرهنگ تغییر کرده باشد « انقلاب » یا « جنگ » اجتناب ناپذیر می گردد همانطور که ورود فرانسه به اقتصاد صنعتی از گذرگاه انقلاب 1789 و ورود روسیه به اقتصاد صنعتی از گذرگاه انقلاب 1917 بود .
دو جنگ بزرگ جهانی نیز معبری بودند که کل اروپا « اریستوکراسی » فئودالی را بازنشسته کند و « تکنوکراسی » صنعتی را به جای آنها بنشاند . از سوی دیگر ، توسعه ی اقتصادی سریع بدون زمینه سازی های فرهنگی نیز باعث ایجاد
« انقلاب های ارتجاعی » می گردند . انقلاب 1357 ایران یکی از نمونه های انقلاب های ارتجاعی بود . تفاوت انقلاب های ارتجاعی با سایر انقلاب ها این است که این قبیل انقلاب ها یک ملت را به چند دهه و چه بسا چند سده عقب برمیگردانند .
برنامه ی توسعه ی اقتصادی سریع و صنعتی شدن پرشتابی که شاه با حمایت دوستان آمریکایی اش برای رسیدن به «دروازه ی تمدن بزرگ » تحت عنوان « انقلاب سفید شاه و ملت » آغازکرده بود بسترفرهنگی مناسبی نداشت و در نتیجه منجر به « تفکر نوستالژیک » در روشنفکران و نخبگان فرهنگی جامعه شده بود به گونه ای که برخلاف تحصیلکرده های دهه های 20 و 30 ، تحصیلکرده های دهه های 40 و 50 درگیر افکار ارتجاعی مذهبی شده بودند .
مقایسه کنید امثال بزرگ علوی ، صادق هدایت و محمد علی جمال زاده را با جلال آل احمد ، دکتر شریعتی و مهندس بازرگان.
«نوستالژی » جامعه ای که « با سرعت غیر مجاز » صنعتی شده بود از یک سو و مذهب زدگی نخبگانی که هدایت جامعه را بر دوش داشتند از سوی دیگر منجر به فاجعه ای تاریخی شد که در آن جامعه ی ایران که لیاقت این را داشت که پس از حکومت مشروطه ی سلطنتی ، فضای آزادتر و انسانی تر (اومانیستی ) جمهوری دموکراتیک را تجربه کند به دوران خلافت عربی بازگشت نماید و« سقیفه ی بنی ساعده ای » به نام خبرگان عهده دار« کشف » ولی امر مبسوط الید تام الاختیار می باشد !
فاجعه ی دومی که پس از انقلاب 1357 در کشور ما رخ داد نیز با یک توسعه ی اقتصادی پرشتاب دیگر مرتبط است :
« دوران سازندگی »
هاشمی رفسنجانی با افکار شبیه شاه ، دو دهه پس از انقلاب ، دوباره بدون آماده ساختن فرهنگ جامعه ، حرکت جدید صنعتی شدن را آغاز کرد و دوباره همان داستان تکرار شد :
« تئوکراسی » اشرافی ( روحانیون صاحب دربار! ) وشرکای اقتصادی آنها
( جامعه ی روحانیت مبارز ، جامعه ی مدرسین حوزه ی علمیه قم ، آستان قدس رضوی ، حزب موتلفه ، انجمن اسلامی بازار و ... ) که حاضر نبودند قدرت و ثروت را به « تکنو کرات ها » واگذار کنند دومین حرکت ارتجاعی را سازماندهی کردند :
« اتحاد تاکتیکی » با نظامیان و تربیت نیروهای شبه نظامی ( میلیشیا ) و ایجاد « دخمه های » امنیتی ازیک سو و « تصرف » مراکز فرهنگی و رسانه ای ازسوی دیگر .
حرکت اول ، مانور « اشراف اموی ! » برای سرکوب نخبگان و مهاررقبا بود و حرکت دوم تاکتیک آنان برای تحمیق توده ها .
محصول چنین برنامه ای حکومت نظامی – امنیتی موجود بود .
دانستن این که ما چگونه به اینجا رسیدیم ، قدم اول برای تامل درباره ی این است که چه باید کرد .
در پایان لازم به ذکر است که با این که دو نظریه ی فوق به ظاهر فرایند های متفاوتی را مطرح می نمایند امکان این که هر دوی این فرایندها همزمان رخ داده باشند نیز غیرممکن نمی باشد .
بگذارید نوشته ام را با این نتیجه گیری به پایان ببرم که با این داستان ،
« جنبش سبز » رسالتی تاریخی و جهانی بر دوش دارد و صبر و پایداری سبزها باید با « طول تاریخ » و « عرض جغرافیا » رقابت کند . پس :


                                                             « صبورانه سبز باشید »


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر