۱۳۸۹ دی ۲۲, چهارشنبه

«مالکوم ایکس»و«مارتین لوترکینگ»

امروز که ایالات متحده ی آمریکا رئیس جمهوری آفریقایی تبار و مسلمان زاده دارد برای کسانی که تاریخ نمی خوانند تصور این که حدود 50سال قبل در همین کشور «کوکلوس کلان»های نژادپرست سیاهپوستان را «لینچ» می کردند یا زنده زنده می سوزاندند دشوار است.
بازخوانی تجربه ی دهه ی 1960 آمریکا برای ما که در حال مبارزه با یک ساختار نژاد پرست شبه مذهبی هستیم مفید است.
مالکوم ایکس
پدر مالکوم ایکس یک کشیش سیاهپوست بود که توسط نژادپرستان کوکلوس کلان ربوده شد و به طرز وحشتناکی مثله شد.چند سال از مفقود شدن او گذشت تا بالاخره جنازه ی تکه تکه شده اش را پیدا کردند.مادر مالکوم به بیمارستان روانی منتقل شد و مالکوم درخیابان های محله های فقیرنشین رها شد.در آن زمان مالکوم فقط 12سال سن داشت.در چنین شرایطی مالکوم ایکس به گروه های گانگستر پیوست و در 18 سالگی به زندان افتاد.جرم او سرقت بود و 8سال در زندان به سر برد.مالکوم ایکس در زندان مسلمان شد و پس از خروج از زندان جنبش اعتراضی خشونت آمیز سیاهپوستان را رهبری کرد.«پلنگ های سیاه»به مقابله به مثل پرداختند.آنها نیز به اموال نژادپرستان حمله می کردند،می شکستند و به آتش می کشیدند.
مارتین لوترکینگ
در آن سال ها اگر سفیدپوستی وارد اتوبوسی می شدو صندلی خالی نبود سیاهپوستان موظف بودند صندلی خود را برای اوخالی کنند.اما خانم«رزا پارکس» که روزی سخت را پشت سر گذاشته بود حاضر به خالی کردن صندلی خود نشد و پلیس او را به این جرم دستگیر کرد.سیاهپوستان که 70% مسافران اتوبوس های شهری را تشکیل می دادند اتوبوس ها را تحریم کردند و اتوبوسرانی مجبور به عقب نشینی و لغو این قانون نژاد
پرستانه شد.
«مارتین لوترکینگ» کشیش سیاه پوست رهبری این مبارزه ی مدنی را به عهده داشت.او با خشونت مخالف بود و به روش گاندی(آهیمسا) جنبش را اداره می کرد.
مارتین لوترکینگ جایزه ی صلح نوبل را دریافت کرد.
مالکوم یا مارتین؟!
امروزه کسانی که تاریخ جنبش سیاهپوستان را مرور می کنند روش مارتین لوترکینگ را تجویز می کنند.از نظر بسیاری از نظریه پردازان،«لیبرال دموکراسی»نه یک هدف بلکه یک روش است.روش«لیبرال دموکراسی»روشی «زمان بر» است و با «بردباری» و «استقامت» به پیروزی می رسد،ویژگی هایی که از نظر فرهنگی در ما ایرانیان رشد زیادی نکرده اند.
پایان راه!
گرچه مالکوم ایکس و مارتین لوترکینگ از دو روش کاملا متفاوت به مبارزه با نژادپرستی برخاستند.نژادپرستان با هر دوی آنها معامله ی یکسانی کردند : هر دو نفر را کشتند!
تصور این که مبارزه ی مدنی مبارزه ی بی خطری است تصور باطلی است.چه با خشونت به میدان آییم و چه با مسالمت ،باید خود را برای آماج   خشونت شدن آماده کنیم!مگر نویسندگانی که در قتل های زنجیره ای مثله   شدند به جز«قلم»ابزار دیگری در دست داشتند؟!
آیا می توان با مشی فکری اگزیستانسیالیست و روش لیبرالیسم پای در مسیری حماسی گذاشت؟!   

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر