۱۳۹۰ شهریور ۹, چهارشنبه

توسعه غیر متوازن و آسیب های اجتماعی


 منظور از توسعه غیر متوازن رشد ناهماهنگ نهادهای اقتصادی و اجتماعی است . برای مثال اگر صنایع خودرو سازی رشد کنند اما جاده ها متناسب با آن رشد نکنند ما با افزایش بار ترافیکی و عوارض مربوط به آن روبرو خواهیم بود.
یکی از ویژگی های توسعه در کشور ما ،نا متوازن بودن آن است .نامتوازن بودن توسعه زمانی اتفاق می افتد که بالاترین سطح مدیریتی یک کشور فاقد دانش و توانایی های مدیریتی باشد.توسعه غیر متوازن نه تنها به ارتقاء سلامت و رفاه در جامعه منجر نمی شود که مشکلات و آسیب های اجتماعی را افزایش می دهد . براین اساس می توان با قاطعیت مهم ترین عامل رشد آسیب های اجتماعی در ایران را بی صلاحیتی بالاترین سطح مدیریت کشور دانست.
این که گفتمان غالب مدیران ارشد این کشور حاوی ((فرافکنی)) مشکلات به ((دشمن ))است نشان می دهد که آنان خود نیز اگر چه به ظاهر این حقیقت را کتمان می کنند اما در عمق با احساس گناه ناشی از خیانت خود در گیرند. در واقع برای تعیین میزان جرم هریک از مسوولان اداره کشور می توانید از همین ابزار استفاده کنید : هر که بیشتر از ((دشمن)) سخن می گوید مجرم تر است.



۱۳۹۰ شهریور ۵, شنبه

تفاوت ساختارهای حکومتی



  فرصتی دست داد که راجع به تفاوت ساختارهای حکومتی برایتان چند خطی بنویسم.این تفاوت را با ذکر مثالی روشن می سازم :
فرض کنید من دچار کمردرد می شوم و علیرغم این که دو سه هفته ای استراحت می کنم و داروی مسکن می خورم و شکیبایی می کنم بهبودی رخ نمی دهد بنابراین برایم ضروری می شود که به پزشک مراجعه کنم.
حالت الف
من در یک نظام حکومتی«لیبرال دموکراسی»زندگی می کنم.(دوران حکومت جمهوری خواهان نومحافظه کار در ایالات متحده ی آمریکا).در فضای اینترنت یا سایر فضاهای آگهی به جستجوی درمانگاه و درمانگر مناسب می گردم.با انبوهی از آگهی ها و تنوع کثیری از روش های درمانی مواجه می شوم.بسته به این که توانایی مالی من چقدر باشد نوع درمان انتخابی من از دریافت ماساژ چینی تا پذیرش در مجهزترین مرکز فوق تخصصی ستون فقرات متفاوت می گردد.طبقه بندی روش های درمانی بر اساس هزینه ی آنهاست و خدماتی که من دریافت خواهم کرد بر اساس توانایی مالی من است.
حالت ب
من در یک نظام حکومتی«سوشیال دموکراسی»زندگی می کنم(کشور سوئد).من تحت بیمه ی درمانی هستم و دولت موظف است تمام هزینه ی درمانی مرا بپردازد اما من قرار نیست درمانگر و درمانگاه خود را انتخاب کنم.سازمان بیمه گر من پزشک و درمانگاهی را که من به عنوان خط اول درمان باید به آن مراجعه کنم را مشخص کرده است.تنها دروازه ی ورود من به قلمرو درمان همین پزشک و همین مرکز درمانی است.من به این مرکز مراجعه می کنم و قدم های بعدی درمان توسط این پزشک برایم ترسیم می شوند.خدمات درمانی ای که من دریافت می کنم هیچ ارتباطی با شرایط مالی شخص من ندارند بلکه بر اساس جدول کلان هزینه-فایده برای جامعه تعیین می شوند.
حالت ج
من در یک نظام حکومتی«سوشیال لیبرال»زندگی می کنم(دوران حکومت دموکرات ها در ایالات متحده آمریکا).دولت موظف است مرا به بیمه ی همگانی خاصی متصل کند.اگر بخواهم از این بیمه ی همگانی استفاده کنم و درمان ارزان قیمت(نه رایگان)دریافت کنم باید از دروازه ای که سازمان بیمه گرتعیین می کند وارد  برنامه ی درمانی شوم اما اگر مراجعه به این پزشک و مرکز درمانی را دوست نداشته باشم آنوقت مجاز هستم خودم به مرکز درمانی مورد انتخاب خودم مراجعه کنم اما هزینه ی درمان را هم خودم باید بپردازم.
حالت د
من در یک نظام حکومتی«فاشیستی»زندگی می کنم(حکومت ولایت فقیه در ایران یا حکومت ولادیمیر پوتین در روسیه)دولت بودجه ی کلانی را از درآمدهای ملی بابت هزینه ی درمان من دریافت کرده است اما این بودجه را صرف خرید تجهیزات ایجاد پارازیت روی ماهواره یا تحقیقات طب اسلامی در بنیاد مصباح یزدی کرده است.بنابراین من صاحب جیب خود نیستم چرا که دولت از جیب من برداشت می کند اما برای مراجعه به مرکز درمانی درست مثل کسانی که در یک حکومت سرمایه محور(لیبرال دموکراسی)زندگی می کنند پرداخت هزینه ی درمان به عهده ی خودم است و سطح خدمات درمانی که دریافت می کنم بستگی به شرایط مالی من دارد.

اگر فرصتی دست داد این چهارنظام را در ابعاد دیگر(ساختار مالیاتی-نهادهای تجارتی-حجم دولت و....)نیز مقایسه خواهم کرد.
   

ظهور و سقوط فاشیسم




در دایره المعارف اینترنتی ویکی پدیا فاشیسم با این موء لفه ها تعریف شده : 
 ((نظامی ضد کمونیسم، ضد کاپیتالیسم،ضد پلورالیسم ،ضد آنارشی))
((نظامی به شدت مذهبی ،به شدت ملی گرا ، به شدت تمرکز خواه ))
و در انتها:
نظامي كه در آن دولت تبديل به يك (( مذهب )) مي گردد!
در این مقاله میخواهم راجع به همین گزارهء آخر صحبت کنم.
در کتاب ((برادران کارامازوف )) داستایوسکی ، با 5 چهره از کارامازوف ها روبرو هستیم :
1-     ((کارامازوف پدر )) نماد اشرافیت مضمحل و فاسد است ، دلقکی که در شهوات غوطه ور است اما از آنجا که صاحب ثروت است بر دیگران آقایی میکند .
2-     ((ایوان کارا مازوف)) نماد ((تکنوکرات های منفعت طلب )) است . او در پی فرصتی است تا بدون این که ((هزینه بپردازد )) ثروت کارامازوف پدر را برباید .
3-     ((دیمیتری کارامازوف)) نماد(( ملت احساس مدار)) است .او در پی احساسات خود روان است و هیجانات و شوریدگی ها قلاده بر گردن او افکنده اند . او کاری به کار جنگ های معرفتی یا نبرد های قدرت ندارد . اما اگر ((پدر )) در مقابل کام گرفتن احساسات او قرار بگیرد سر او را می شکند و خیال قتل او را نیز در سر می پروراند .
4-     ((آلکسی کارا مازوف)) نماد (( تکلیف مداران )) است. کسانی که از خود عبور کرده اندو دغدغهء رنج و شادی دیگران را دارند. آلکسی آنگاه که لازم می بینند لباس کشیش به تن می کند وآنگاه که شرایط تغییر میکند این لباس    را در می آورد، دیر را ترک می کند و به میان مردم می رود .
       صحنه ای که آلکسی به تاوان گناه دیمیتری (( گاز گرفته می شود )) نشانی است از این که تکلیف    مداران قرار است قربانی همان ملتی باشند که برای رنج و شادی او می کوشند!
5-     اسمردیا کوف (بدبو !) پنجمین چهرهء شاخص خانوادهء کارا مازوف ،فرزند نامشروع و نو کر صفت کارا مازوف پدر است . گرچه او تنها کسی است که بی چون و چرا تابع کارامازوف پدر است (ذوب در ولایت!) اما در نهایت او تنها کسی است که دست به خون پدر می آلاید !اسمردیاکوف نماد طبقهء((لمپن پرولتاریا)) است گروهی از اراذل و اوباش که اشرافیت مضمحل و فاسد به او هویت می دهد و در انتها قدرت را از اشرافیت فاسد تحویل می گیرد.
در ایجاد یک فرآیند فاشیستی چند گروه دخالت دارند:  
1-     اشرافیت مضمحل و فاسد که به جز پول هیچ ابزاری برایش باقی نماند ودر نتیجه نیاز به نوکری بی چون و چرا دارد.
2-     تکنو کرات های منفعت طلب که مشروعیت اشرافیت مضمحل را زیر سوال می برد اما حاضر به پرداخت هزینه نیست.
3-     ملت احساساتی که به دنبال شوریدگی ها و جنون ها و کام خواهی های خود است و پشت سر پرچم هرکسی که به او قول کمک بدهد می دود .
4-     اسمردیاکوف بدبو یا همان اراذل و اوباش که جایی را که تکنوکرات های منفعت طلب خالی گذاشته اند را پر می کند !
در نظام جمهوری اسلامی دقیقا جایگاه هر کدام از اینها مشخص است :
      
1-     اشرافیت مضمحل و فاسد همان روحانیت فربه است که نماد آن علی خامنه ای است .
2-     تکنوکرات های ترسو اعم از کارگزاران سازندگی ، انجمن اخوت لاریجانی ها ،انجمن اسلامی مهندسین و امثال قالیباف و توکلی اند که اشرافیت فاسد را به چالش می کشند اما حاضر نیستند هزینه ای بپردازند لذا با متد ((یکی به نعل ،یکی به میخ )) حرکت می کنند .
3-     توده های احساساتی ملت نیز که تکلیف شان روشن است !
4-     ودر نهایت اسمردیاکوف بدبو، طبقه لمپن پرولتاریا ، همان تیم احمدی نژاد است ،بی هویت ، بی ریشه ، فرزند نامشروع روحانیت اشراف زده و تابع بی چون وچرا ودر عین حال (( پدر کش))

ودر برابر نظام فاشیستی تنها یک گروه اجتماعی باقی می ماند:
((آلکسی کارا مازوف ها )) ! آنها که دغدغه ملت ( دیمیتری کارامازوف) را دارند و نه سر به آخور((کارامازوف پدر )) فرو می برند و نه با (( اسمردیاکوف ))  پیمانی می بندند .
چرا از فاشیسم به برادران کارامازوف رسیدم؟

زیرا ((ایوان کارامازوف)) است که پیشنهاد دهنده ء تز ((دولت به عنوان یک مذهب )) است . او تئوریسین فاشیزم است بدون این که بداند که فاشیسم با ((لمپن پرولتاریا)) می آید و او را به ((جنون )) می کشاند .
در انتهای رمان (( برادران کارامازوف)) سرنوشت یک جامعهء به فا شیسم فرو غلطیده را می بینیم : پدر(اشرافیت فاسد ) کشته شده است ، اسمردیاکوف (لمپن ها ) پس از قتل پدر  خودکشی کرده است، ایوان (روشنفکرهای رذل منفعت خواه ) به جنون افتاد ه و دیمیتری (ملت) محکوم به حبس ابد با اعمال شاقه شده است! تنها (( آلکسی)) است که ((آزاده ))  زندگی کرده و ((آزاد )) مانده است و هنوز در اندیشه ء آزادی (( دیمیتری )) است.






۱۳۹۰ مرداد ۳۰, یکشنبه

از قاجار تا احمدي نژاد



فاشيزم محصول اشرافيت فاسد است. احتباس ثروت، رفاه زدگي مي آورد و هميشه در حول وحوش اشرافيت رفاه زده، اوباشي جمع مي شوند  كه در يك همزيستي مسالمت آميز پس ماندۀ غذاي اشراف را بخورند و از آنان محافظت كنند.
به تدريج كه اوباش گردن كلفت مي شوند تصميم مي گيرند كه اشراف را كنار بزنند و خودشان جاي آنها بنشينند.
از آنجا كه اوباش از طبقۀ پاييني جامعه ( پرولتاريا) بر مي خيزند ابتدا به غلط تصور مي شود كه اين جابه جايي قدرت، خيزش تودۀ زحمتكش است ( مردي از جنس مردم! ) اما همانطور كه ماركس گفه است اين افراد به جاي (( پرولتاريا ))، (( لمپن پرولتار )) هستند و جزو (( نيروهاي ضد انقلاب مرتجع )) محسوب مي شوند. آنها نيامده اند كه ساختار را عوض كنند بلكه از ضعف اربابان شان استفاده كرده اند تا آنها را كنار بزنند و بر جاي آنها بنشينند. بنابراين گفته مي شود)) : فاشيزم ضد سرمايه دارهاست ولي مدافع سرمايه داري است.))
فاشيزم طبقۀ نوكيسه اي را جايگزين اشراف مي كند، طبقه اي كه ظرف يك نسل خود به اشرافيت فاسد جديدي مبدل مي گردد و درون خود نطفۀ فاشيزم ديگري را مي پروراند.
از آنجا كه فاشيست ها در جايگاهي تكيه زده اند كه خود مي دانند استحقاق آن را ندارند دچار احساس حقارت عميقي هستند كه آن را با دفاع رواني (( واكنش سازي )) تبديل به (( خودبزرگ بيني ))  مي كنند و احساس جانشين خدا بودن مي كنند. بنابراين در همه جاي جهان فاشيست ها ادعاي (( مديريت جهاني )) مي كنند.
رضاخان و دار و دسته اش فاشيست هايي بودند بر عليه اشرافيت فاسد قاجار، يك نسل بعد احمدي نژاد و دار و دسته اش فاشيست هايي بودند عليه اشرافيت فاسد بازماندگان خميني!

انقلاب پرولتاريا
از آنجا كه در كشورهاي پيش صنعتي ( پيش مدرن) طبقۀ پرولتاريا طبقه اي انسجام يافته نيست، خود قادر به ايجاد يك جنبش نيست. اينجاست كه (( طبقۀ متوسط )) به جاي ((طبقۀ پرولتاريا )) پرچمدار انقلاب مي گردد. همانهايي كه به عقيدۀ ماركس (( خرده بورژوا )) هستند و منافع شان در ثبات اجتماع است طلايه دار انقلاب مي شوند.
نه (( لنين )) عضو پرولتاريا بود، نه (( چگوارا )) !
جنبشهاي دانشجويي نمونۀ ديگري از حركت طبقۀ متوسط شهري بود كه انقلاب كرد و از آنجا كه اين طبقه زبان توده را نمي دانست به سرعت قافيه را باخت و قدرت را به آخوندها كه زبان توده را مي دانستند واگذار كرد. مهندس مهدي بازرگان در مصاحبه با اوريانا فالاچي مي گويد:
(( آيت الله خميني زبان توده هاي مردم را مي داند و توده هاي مردم زبان آيت الله خميني را مي دانند.)) !
آخوندها متعلق به جامعۀ فئودال بودند بنابراين ساختار سياسي- اجتماعي  را به پيش از اصلاحات اميركبير برگرداندند.
فضاي فئودال- رنسانس- كاپيتاليسم
در فضاي فئودال اساسا فكر كردن به انقلاب پرولتاريا غير منطقي است. انقلاب پرولتاريا متعلق به فضاي كاپيتاليستي است. فضاي فئودال نياز به (( رنسانس )) دارد تا به سمت مدرنيته حركت كند.
اگر مدرنيته به سمت كاپيتاليسم حركت كند بذر انقلاب پرولتاريا را درون خود خواهد كاشت. كاري كه سران ايالات متحده مي كنند اين است كه با علم كردن يك دشمن خارجي و رويكرد ميليتاريستي- امپرياليستي وقوع اين انقلاب را به تاخير بياندازند. بحران اقتصادي اخير اما نشان از اين داشت كه حتي رويكرد مذكور نيز نمي تواند بر بن بستي كه كاپيتاليسم ايجاد مي كند فائق آمد به همين دليل دموكرات ها با حركت دادن ايالات متحده به سمت يك نظام سوسيال دموكراسي به جاي ليبرال دموكراسي مامور نجات جامعۀ امريكا هستند. اما براي نجات جامعه اي كه هنوز نياز به رنسانس دارد چه بايد كرد؟
اگر با نگاهي تاريخي بخواهيم به اين پرسش پاسخ دهيم تنها يك جنگ تمام عيار است كه قادر به درهم شكستن ساختارهاي فئودال و ضرورت يافتن بازسازي اقتصادي- صنعتي است.
(( رنسانس )) در ايتاليا با جنگ هاي داخلي ايتاليا آغاز شد و پايان عصر فئوداليته در اروپا با جنگ جهاني اول رخ داد، در آمريكا با جنگ داخلي شمال- جنوب و در ژاپن با جنگ جهاني دوم فئوداليته به پايان رسيد.
حتما مي پرسيد يعني تغيير در نظام حاكميت ايران نياز به جنگ دارد؟
پاسخ اين است كه بله اما اين جنگ (( طريقيت )) دارد نه (( موضوعيت )).
جنگ به خودي خود ارزش اصلاحي ندارد بلكه از طريق نابود كردن نظام اقتصادي فئودال است كه ارزش مي يابد. نابودي نظام اقتصادي فئودال در ايران نزديك است. تصرف بازار ايران توسط اقتصاد چيني در كنار تحريم اقتصادي جهاني زوال اقتصاد فئودال را حتمي ساخته است بنابراين تنها راه حل رژيم ايران براي به تعويق انداختن مرگ خود يك حكومت نظامي- امنيتي به شيوۀ صدام حسين است كه با سير كردن نيروهاي نظامي- امنيتي عليرغم فروپاشي اقتصادي، حكومت بدون پشتوانه را حفظ كند.

كم هزينه ترين راه براي نجات كشور
در چنين شرايطي كم هزينه ترين راه براي نجات كشور كودتاي نظاميان عليه حكومت است. در صورتي كه گروهي از فرماندهان خردورز و ميهن دوست بتوانند ساختار منسجم و متحدي را تشكيل دهند و عليه فاشيزم موجود كودتا كنند مي توانند پس از يك دولت انتقالي نظامي، حكومت را به نظامي دموكراتيك تحويل دهند. در غير اين صورت تنها راه جايگزين اين است كه طبقۀ متوسط شهري به جاي شيوۀ اعتراض مدني به تشكيل ميليشيا و مبارزۀ مسلحانه روي آورد تا تعادل و سكون نظامي- امنيتي موجود در هم بشكند.