۱۳۹۰ آبان ۲۹, یکشنبه


در گذشته وقتی مرد بدبختی دست نیاز دراز می کرد با این جمله ی ریاکارانه ردش می کردند :"شکیبایی داشته باش". در میان سیاستمداران تازه به قدرت رسیده رایج است از مردم بخواهند برای حفظ دستاوردهای انقلاب شان  شکیبایی بورزند. شاید. اما من بیشتر متمایل به این نظرم که انقلاب های بسیاری به خاطر شکیبایی زیاد مردم از دست رفتند. من مخالفتی با امیدواری ندارم اما ناشکیبایی را ترجیح می دهم. زمان آن رسیده که ناشکیبایی خودی در جهان نشان دهد تا  یکی دو درس به آنهایی بدهد که می خواهند امید به ما بخورانند یا رویای آرمانشهر را !
کتاب نوت بوک-ژوزه ساراماگو-مینو مشیری-نشر ثالث

۱۳۹۰ آبان ۴, چهارشنبه

بازگشت از هرات


تصويري از افغانستان
بازگشت از هرات
هنوز گرد و خاك هرات را از لباس هايم نتكانده ام كه به سفارش دوستان دست به قلم مي برم ، تا پيش از آن كه تصاوير هرات در حافظه ام كمرنگ شوند آنها را بر كاغذ بنشانم .
در اين سفر به جاي اقامت در هتل و مهمانسرا ، مهمان خانواده هاي مهمان نواز هرات بودم و اين ، فرصتي را فراهم كرد تا ساعت هاي طولاني به گفتگو دربارة گذشته و حال افغانستان بنشينم .
افغانستان در يك نگاه
افغانستان حدود  ايران وسعت دارد ( 600 هزار كيلومتر مربع ) . مرز غربي افغانستان را ايران پُر كرده است و جنوب و شرق افغانستان را پاكستان . شمال افغانستان هم از غرب به شرق با تركمنستان ، اوزبكستان و تاجيكستان هم مرز است. در شرق افغانستان مرز كوهستاني كوچكي با كشور چين وجود دارد .
استان هاي هرات و نيمروز در غرب افغانستان قرار دارند و استان هاي بلخ و فارياب در شمال افغانستان . استان قندهار بزرگترين استان جنوبي كشور زادگاه طالبان و همچنين زادگاه حامد كرزاي رئيس جمهور فعلي افغانستان و آيت الله محسني مرجع تقليد شيعيان افغانستان است .
استان كابل در مركز افغانستان قرار دارد و بزرگترين پايگاه نظامي نيروهاي آمريكايي ( پايگاه بگرام ) نيز در نزديكي كابل قرار گرفته است .
شهرهاي مهم افغانستان به ترتيب جمعيت كابل ، هرات ، قندهار و مزار شريف هستند.
گرچه سرشماري دقيقي صورت نگرفته است ، جمعيت افغانستان حدود 20 ميليون نفر تخمين زده مي شود . نزديك به 50 درصد افغاني ها از نژاد پشتون هستند كه در 200 سال اخير حكمراني بر افغانستان را به دست داشته اند . هم سلسلة پادشاهي افغانستان (خاندان دُرّاني ) ، هم كمونيست هايي كه ارتش سرخ شوروي را به افغانستان دعوت كردند ، هم طالبان و هم حامد كرزاي همه از قوم پشتون هستند . تنها در مدّت كوتاه حكومت مجاهدين ( دولت برهان الدين ربّاني ) تاجيك ها بر سر حكومت بودند كه در آن زمان نيز مجاهدين پشتون به رهبري گلبدين حكمتيار حاضر به پذيرش حاكميّت آنها نشدند .
حدود 20% جمعيت افغانستان از قوم تاجيك و فارسي زبان هستند . ازبك ها و هزاره ها هر كدام حدود 10% جمعيت افغانستان را تشكيل مي دهند و بقية جمعيت افغانستان را هم تركمن ها- ترك ها بربري ها بلوچ ها و ساير اقوام تشكيل مي دهند .
هزاره ها و نزديك به نيمي از تاجيك ها شيعه هستند و بقية جمعيت افغانستان اهل سنّت هستند . پشتون ها و هزاره ها دهها سال است با همديگر عداوت دارند و در اين مدت نزاع هاي خونيني داشته اند . چرا كه پشتون ها به نظام « كاست ها » اعتقاد دارند و بر اساس اين نظام ، هزاره ها را قومي پست مي دانند و حاضر نيستند آنها را در مديريت كشور مشاركت بدهند .
عليرغم اين مسأله ، در حال حاضر دو تن از معاونان حامد كرزاي هزاره هستند و هزاره ها با برنامه ريزي هوشمندانه اكثريت كرسي هاي مجلس قانون گذاري افغانستان را هم به دست گرفته اند .
نزاع بر سر قدرت
امان الله خان درّاني با پيروزي در جنگ با انگليسي هاي كمپاني هند شرقي به نوعي پايه گذار پادشاهي درّاني ها در افغانستان بود و در سال 1298 شمسي استقلال افغانستان را اعلام نمود . امان الله خان با سفر به اروپا به فكر متجدّد كردن افغانستان افتاد و از جمله كارهاي او ايجاد مدارس جديد و كشف حجاب زنان بود . بعد ها پادشاهي به نادرخان درّاني رسيد و فرزند او محمد ظاهر خان معروف به ظاهر شاه آخرين پادشاه افغانستان بود كه با كودتاي داوود خان ( قائم مقام و شوهر خواهرش) از سلطنت خلع شد و تا پايان عمر مقيم ايتاليا بود . داوود خان كه با كودتا قدرت را به دست گرفته بود خود قرباني كودتاي افسران كمونيست شد و همراه با خانواده اش در بمباران كاخ حكومتي به دست نيروي هوايي افغانستان كشته شد .
شاخه هاي خلق و پرچم از حزب دموكراتيك خلق افغانستان پس از سقوط خاندان درّاني قدرت را به دست گرفتند و نور محمد تره كي ، حفيظ الله امين ، ببرك كارمل و نجيب الله خان رهبران اين احزاب كمونيست به ترتيب رؤساي دولت شدند . تلاش هاي دولت هاي كمونيستي براي سركوب مذهب باعث شد كه « نيروهاي جهادي » شكل بگيرند و به جنگ مسلّحانه با دولت بپردازند . كمونيست ها ( يا به قول افغاني ها خلقي ها ) مرتكب اشتباه ديگري شدند و براي سركوب « مجاهدين » از ارتش سرخ شوروي تقاضاي كمك كردند .
در 25 آذر 1358 هجري شمسي ارتش سرخ شوروي در اقدامي نسنجيده كشور افغانستان را اشغال كرد و تا 8 ارديبهشت ( ثور) 1371 شمسي ( نزديك به 13 سال) به اين اشغال ادامه داد .
كوهستاني بودن افغانستان ، عدم وجود امكانات ترابري سنگين از جمله خط آهن و جادة آسفالته ، پراكندگي جغرافيايي و گسترة وسيع جنگ مجاهدين و بالاخره در آميختگي احساسات مذهبي و وطن دوستانة ملت افغان باعث شد روس ها به جز سرافكندگي و روسياهي حاصلي از اين نبرد نداشته باشند . البته بديهي است كه همانطور كه ويت كنگ ها در جنگ ويتنام متّكي به كمك هاي مالي و نظامي شوروي و چين بودند ، مجاهدين هم در جنگ افغانستان متّكي به پول ها و سلاح هاي آمريكايي بودند . در همين دوران آمريكايي ها از طريق سازمان اطلاعاتي ( استخبارات ) پاكستان بذر طالبان را در مدارس ديني پاكستان ( كه مهاجران افغاني را زير پوشش خود مي گرفتند) كاشتند .
با خروج ارتش سرخ ، نظام كمونيستي در افغانستان فرو پاشيد و نجيب الله خان آخرين رئيس دولت كمونيست به مقرّ سازمان ملل در كابل پناهنده شد . جمعيت اسلامي افغانستان كه مجموعه اي از گروههاي جهادي بود رهبري افغانستان را به دست گرفت . صبغة الله مجدّدي رهبر اين جمعيت بود و برهان الدين ربّاني و احمد شاه مسعود به ترتيب رئيس جمهور و وزير دفاع دولت مجاهدين بودند . گلبدين حكمتيار كه پيشتر نيز نامش ذكر شد برسر سهمي كه در قدرت طلب داشت به جنگ با مجاهدين پرداخت و حزب اسلامي و جمعيت اسلامي به كشتار هم پرداختند !
در حالي كه مجاهدين سرگرم نزاع بر سر قدرت بودند ملّاهاي تندرو و خشن از مدارس ديني پاكستان سر بيرون كردند و در حركتي خزنده و با حمايت ارتش و استخبارات پاكستان افغانستان را اشغال كردند . دولت مجاهدين پس از چهار سال سرنگون شد و طالبان به رهبري ملّا محمد عمر با ايدة احياء دوران اوج امپراطوري اسلامي به خلافت خليفة دوّم بر منبر حكومت نشستند . طالبان پس از فتح كابل نجيب الله خان آخرين رئيس دولت كمونيست را از مقرّ سازمان ملل بيرون كشيدند و اعدام كردند .
طالبان
دوران هشت سالة حكومت طالبان از دوران اشغال افغانستان توسط روس ها هم براي مردم افغانستان سخت تر گذشت . طالبان تلويزيون و موسيقي را ممنوع كردند ، تحصيل زنان را ممنوع ساختند و پوشيدن روبند ( بُرقع ) را براي زنان و پوشيدن كلاه و يا سربند (دستار ) و گذاشتن ريشي به درازاي حداقل يك « قبضه » را براي مردان اجباري كردند .
در حكومت طالبان حدود اسلامي مثل گردن زدن ، قطع دست ، سنگسار و شلّاق زدن جزئي از زندگي روزمرّه شد . طالبان براي هيچ خلافي زندان يا جريمة نقدي نمي بريدند بلكه كتك مي زدند و حدّ جاري مي ساختند !
نمايندة امر به معروف در مساجد افغانستان مستقر شد و مردان هر محلّه در هر وعدة پنجگانه نماز جماعت حضور و غياب مي شدند ! طالبان هزاره هاي شيعه را كافر مي دانستند و به كشتار آنها مي پرداختند و كشتن هزاره ها را عين صواب و داراي ثواب مي دانستند !
پايان ملّاها
ماجراي عجيب و غريب يازدهم سپتامبر 2001 ميلادي و در پي آن حملة آمريكا به افغانستان نشان دهندة اين بود كه «گردانندگان صحنه » سناريوي نويي را براي افغانستان ترسيم كرده اند . حكومت خوف انگيز طالبان ظرف 3 روز از هم پاشيده شد و سران طالبان به همراه رهبران القاعده كه « برادران ديني » آنها بودند مراكز قدرت را رها كردند و گريختند. حامد كرزاي به عنوان رئيس دولت انتقالي از آمريكا به كابل آورده شد و پس از آن دو دوره صندلي رياست جمهوري افغانستان را اشغال كرد.
افغانستان امروز
افغانستان پس از چند دهه آتش و خون امروز فضايي صلح آميز به خود مي بيند . گرچه طالبان با حمايت قدرت هاي خارجي (عمدتاً استخبارات پاكستان و سپاه قدس ايران ) همچنان نفس مي كشند و هر از گاهي با يك عمليات انتحاري ابراز وجود مي كنند به نظر نمي رسد شانسي براي بقا داشته باشند .
آمريكايي ها ميليارد ها دلار براي سازندگي افغانستان خرج مي كنند . تنها ولايت هرات در سال 200 ميليون دلار اعتبارات بازسازي از آمريكا دريافت مي كند . بديهي است كه آمريكايي ها براي رضاي خدا پول خرج نمي كنند ، افغانستان از اين پس پايگاه نظامي و بازار محصولات آنها خواهد بود امّا به نظر مي رسد آمريكايي ها به يك بازي برنده برنده مي انديشند . در مجموع بر خلاف تبليغات معمولاً دروغ رسانه هاي جمهوي اسلامي ، آمريكايي ها در افغانستان موفق بوده اند و اغلب افغان ها از آمريكايي ها راضي هستند .
دموكراسي افغاني
گرچه افغانستان هنوز راهي طولاني را براي بازسازي سخت افزاري در پي دارد ، در مسير بازسازي نرم افزاري گام هاي بلندي برداشته است . جامعة افغانستان امروز با سنّت هايش زندگي مي كند امّا در عرصة برنامه ريزي و سياست كاملاً سكولار و پلوراليستيك اداره مي شود . همة احزاب حق مشاركت در انتخابات دارند حتّي باقيمانده هاي طالبان هم كه سلاح را بر زمين گذاشته اند مورد عفو قرار گرفته اند و در ساختار قدرت سهيم هستند .
همة احزاب و گروهها رسانه هاي آزاد دارند . نزديك به 400 شبكة تلويزيوني خصوصي بدون استفاده از ديش و ريسيور ماهواره در خانه هاي افغانستان قابل دريافت هستند. هيچ نوع سانسور و مميزي در عرصة رسانه وجود ندارد و اقتصاد نيز به شيوة بازار آزاد اداره مي شود .
شخصاً شاهد اين بودم كه رسانه هاي افغان با صراحت و بدون تعارف دولت را نقد مي كردند .
مردم افغانستان گرچه امكانات كمتري از مردم ايران دارند ولي نسبت به ايراني ها سرشار از نشاط و انرژي و اميد هستند ، مملكت را متعلّق به خودشان مي دانند و هيچ « ولايتي » صاحب قدرت مطلقه و " حقّ وتو  " در زندگي آنها نيست. ارتباط افغانستان با جامعة جهاني پويا و گسترده است و تجارت رونق دارد . صنايع در افغانستان نوپا هستند و كشاورزي و دامپروري بيشتر به شيوة سنتي انجام مي گردند. كشت و فروش مواد مخدّر هنوز يكي از منابع ارزي افغانستان است .
بر خلاف ايران ، در افغانستان اعتياد محدود به طبقات فقير و بي سواد جامعه است و سرعت رشد اعتياد نيز پايين تر از ايران است .
گرچه بيش از نيمي از زنان هرات هنوز بُرقع به سر دارند امّا محدوديتي در مورد حجاب و اجباري در مورد شعائر ديني نه از سوي حكومت و نه از سوي ملّت افغانستان در كار نيست . در كابل و مزار شريف كه مردم كمتر سنّتي هستند زنان زيادي بدون حجاب به كار و فعاليت در عرصه هاي سياست و فرهنگ و رسانه مشغولند .
افغانستان و جمهوري اسلامي ايران
جمهوري اسلامي ايران در افغانستان فاقد پايگاه مردمي است . افغان ها استخبارات پاكستان و نظام حكومتي ايران را به چشم توطئه گران و تفرقه افكناني مي بينند كه مانع رشد و توسعة افغانستان هستند . از نظر افغان ها ، جمهوري اسلامي سعي مي كنند با هزينه كردن پول هاي هنگفت اقليّت شيعة افغانستان را عليه اكثريت سنّي بشوراند و آنها را به عنوان يك اهرم فشار در تعاملات سياسي براي خود حفظ كند . در همين حال جمهوري اسلامي سعي دارد با كمك هاي مالي و تسليحاتي به طالبان فضاي افغانستان را ملتهب و نا امن نگه دارد تا سياست آمريكا را در افغانستان شكست خورده معرفي كند . همچنين جمهوري اسلامي با دادن رشوه هاي كلان به مقامات سياسي افغانستان ، نظام سياسي اداري افغانستان را به فساد مي كشاند .
سفير و اعضاي سفارت و كنسولگري هاي ايران در افغانستان عمدتاً نيروهاي اطلاعاتي و امنيّتي هستند كه در پوشش عملكرد ديپلماتيك به سازماندهي عمليات اطلاعاتي مي پردازند . علاوه بر آن فِساد مالي نمايندگان ارشد جمهوري اسلامي باعث شده كه آنها « صدور ويزا » را با مانع رو به رو كنند و باايجاد « بازار سياه ويزا ! » سود كلاني به جيب بزنند .
در افغانستان با كتابي به نام « رد پاي فرعون » آشنا شدم كه توسط « رزاق مأمون » روزنامه نگار افغاني نوشته شده و انتشارات سعيد افغانستان آن را منتشر ساخته است .
نويسنده اين كتاب جمهوري اسلامي را در توطئه ترور احمد شاه مسعود نيز دخيل دانسته و ادعا كرده كه جمهوري اسلامي تلاش وسيعي را براي تجزية افغانستان انجام داده است .
نخبه ها و تحصيلكرده هاي افغانستان به دقت تحوّلات سياسي ايران را دنبال مي كنند و به جرأت مي توانم بگويم به ندرت در ميان تحصيلكرده هاي ايراني كسي چنان اطلاعاتي از حوادث افغانستان دارد كه تحصيلكرده ها و طبقه ي ، نخبة افغانستان از اوضاع ايران دارند .
كساني كه من ملاقات كردم از وضعيت ناگوار حكومت سركوب ، دروغ و فساد در ايران متأسف بودند و براي ايراني ها آرزوي آزادي از ورژن ايراني طالبان را داشتند .
سناريو
گرچه خواندن دست بازيگران عرصة سياست كار دشواري است امّا به نظر مي رسد نظام سرمايه داري براي مقابله با كمونيست ها كه در سوريه ، عراق ، يمن و افغانستان قدرت را به دست گرفته بودند و در ايران نيز فضاي مبارزه با رژيم پهلوي را در دست داشتند به ايجاد يك كمربند مذهبي در ايران ، افغانستان و پاكستان پرداخت . در عين حال براي آن كه اين مهره ها در آينده موي دماغ نظام جهاني سرمايه داري نشوند آنها را چنان افراطي قالب ريزي كرد كه در دراز مدّت محكوم به شكست باشند . نمايش طالبان آمد و رفتي تندتر داشت و نمايش ملّاهاي ايراني آمد و رفتي كند تر .
امّا همانطور كه كارل ماركس نابغة عرصة اقتصاد و فلسفه پيش بيني كرده بود نظام سرمايه داري در درون خود به بن بست رسيده است . به نظر مي رسد كه روس ها با انقلاب پيشرس كمونيستي خود فقط اين اتفاق را به تأخير انداختند . بحران اقتصادي جهاني و ماجراهاي پاييز اروپايي و وال استريت آمريكا نشان مي دهند كه نظام سرمايه داري بايد به بازسازي عميق ساختاري خود بپردازد .
اين كه سرنوشت ملّت هايي مثل افغانستان و ايران در اين بازسازي چگونه خواهد شد و بهار عربي به كدام سو خواهد رفت و سكانس آخر سريال طالبان و رژيم جمهوري اسلامي ايران چگونه رقم خواهد خورد از حدّ فهم نويسندة اين سطور بيرون است .

۱۳۹۰ شهریور ۹, چهارشنبه

توسعه غیر متوازن و آسیب های اجتماعی


 منظور از توسعه غیر متوازن رشد ناهماهنگ نهادهای اقتصادی و اجتماعی است . برای مثال اگر صنایع خودرو سازی رشد کنند اما جاده ها متناسب با آن رشد نکنند ما با افزایش بار ترافیکی و عوارض مربوط به آن روبرو خواهیم بود.
یکی از ویژگی های توسعه در کشور ما ،نا متوازن بودن آن است .نامتوازن بودن توسعه زمانی اتفاق می افتد که بالاترین سطح مدیریتی یک کشور فاقد دانش و توانایی های مدیریتی باشد.توسعه غیر متوازن نه تنها به ارتقاء سلامت و رفاه در جامعه منجر نمی شود که مشکلات و آسیب های اجتماعی را افزایش می دهد . براین اساس می توان با قاطعیت مهم ترین عامل رشد آسیب های اجتماعی در ایران را بی صلاحیتی بالاترین سطح مدیریت کشور دانست.
این که گفتمان غالب مدیران ارشد این کشور حاوی ((فرافکنی)) مشکلات به ((دشمن ))است نشان می دهد که آنان خود نیز اگر چه به ظاهر این حقیقت را کتمان می کنند اما در عمق با احساس گناه ناشی از خیانت خود در گیرند. در واقع برای تعیین میزان جرم هریک از مسوولان اداره کشور می توانید از همین ابزار استفاده کنید : هر که بیشتر از ((دشمن)) سخن می گوید مجرم تر است.



۱۳۹۰ شهریور ۵, شنبه

تفاوت ساختارهای حکومتی



  فرصتی دست داد که راجع به تفاوت ساختارهای حکومتی برایتان چند خطی بنویسم.این تفاوت را با ذکر مثالی روشن می سازم :
فرض کنید من دچار کمردرد می شوم و علیرغم این که دو سه هفته ای استراحت می کنم و داروی مسکن می خورم و شکیبایی می کنم بهبودی رخ نمی دهد بنابراین برایم ضروری می شود که به پزشک مراجعه کنم.
حالت الف
من در یک نظام حکومتی«لیبرال دموکراسی»زندگی می کنم.(دوران حکومت جمهوری خواهان نومحافظه کار در ایالات متحده ی آمریکا).در فضای اینترنت یا سایر فضاهای آگهی به جستجوی درمانگاه و درمانگر مناسب می گردم.با انبوهی از آگهی ها و تنوع کثیری از روش های درمانی مواجه می شوم.بسته به این که توانایی مالی من چقدر باشد نوع درمان انتخابی من از دریافت ماساژ چینی تا پذیرش در مجهزترین مرکز فوق تخصصی ستون فقرات متفاوت می گردد.طبقه بندی روش های درمانی بر اساس هزینه ی آنهاست و خدماتی که من دریافت خواهم کرد بر اساس توانایی مالی من است.
حالت ب
من در یک نظام حکومتی«سوشیال دموکراسی»زندگی می کنم(کشور سوئد).من تحت بیمه ی درمانی هستم و دولت موظف است تمام هزینه ی درمانی مرا بپردازد اما من قرار نیست درمانگر و درمانگاه خود را انتخاب کنم.سازمان بیمه گر من پزشک و درمانگاهی را که من به عنوان خط اول درمان باید به آن مراجعه کنم را مشخص کرده است.تنها دروازه ی ورود من به قلمرو درمان همین پزشک و همین مرکز درمانی است.من به این مرکز مراجعه می کنم و قدم های بعدی درمان توسط این پزشک برایم ترسیم می شوند.خدمات درمانی ای که من دریافت می کنم هیچ ارتباطی با شرایط مالی شخص من ندارند بلکه بر اساس جدول کلان هزینه-فایده برای جامعه تعیین می شوند.
حالت ج
من در یک نظام حکومتی«سوشیال لیبرال»زندگی می کنم(دوران حکومت دموکرات ها در ایالات متحده آمریکا).دولت موظف است مرا به بیمه ی همگانی خاصی متصل کند.اگر بخواهم از این بیمه ی همگانی استفاده کنم و درمان ارزان قیمت(نه رایگان)دریافت کنم باید از دروازه ای که سازمان بیمه گرتعیین می کند وارد  برنامه ی درمانی شوم اما اگر مراجعه به این پزشک و مرکز درمانی را دوست نداشته باشم آنوقت مجاز هستم خودم به مرکز درمانی مورد انتخاب خودم مراجعه کنم اما هزینه ی درمان را هم خودم باید بپردازم.
حالت د
من در یک نظام حکومتی«فاشیستی»زندگی می کنم(حکومت ولایت فقیه در ایران یا حکومت ولادیمیر پوتین در روسیه)دولت بودجه ی کلانی را از درآمدهای ملی بابت هزینه ی درمان من دریافت کرده است اما این بودجه را صرف خرید تجهیزات ایجاد پارازیت روی ماهواره یا تحقیقات طب اسلامی در بنیاد مصباح یزدی کرده است.بنابراین من صاحب جیب خود نیستم چرا که دولت از جیب من برداشت می کند اما برای مراجعه به مرکز درمانی درست مثل کسانی که در یک حکومت سرمایه محور(لیبرال دموکراسی)زندگی می کنند پرداخت هزینه ی درمان به عهده ی خودم است و سطح خدمات درمانی که دریافت می کنم بستگی به شرایط مالی من دارد.

اگر فرصتی دست داد این چهارنظام را در ابعاد دیگر(ساختار مالیاتی-نهادهای تجارتی-حجم دولت و....)نیز مقایسه خواهم کرد.
   

ظهور و سقوط فاشیسم




در دایره المعارف اینترنتی ویکی پدیا فاشیسم با این موء لفه ها تعریف شده : 
 ((نظامی ضد کمونیسم، ضد کاپیتالیسم،ضد پلورالیسم ،ضد آنارشی))
((نظامی به شدت مذهبی ،به شدت ملی گرا ، به شدت تمرکز خواه ))
و در انتها:
نظامي كه در آن دولت تبديل به يك (( مذهب )) مي گردد!
در این مقاله میخواهم راجع به همین گزارهء آخر صحبت کنم.
در کتاب ((برادران کارامازوف )) داستایوسکی ، با 5 چهره از کارامازوف ها روبرو هستیم :
1-     ((کارامازوف پدر )) نماد اشرافیت مضمحل و فاسد است ، دلقکی که در شهوات غوطه ور است اما از آنجا که صاحب ثروت است بر دیگران آقایی میکند .
2-     ((ایوان کارا مازوف)) نماد ((تکنوکرات های منفعت طلب )) است . او در پی فرصتی است تا بدون این که ((هزینه بپردازد )) ثروت کارامازوف پدر را برباید .
3-     ((دیمیتری کارامازوف)) نماد(( ملت احساس مدار)) است .او در پی احساسات خود روان است و هیجانات و شوریدگی ها قلاده بر گردن او افکنده اند . او کاری به کار جنگ های معرفتی یا نبرد های قدرت ندارد . اما اگر ((پدر )) در مقابل کام گرفتن احساسات او قرار بگیرد سر او را می شکند و خیال قتل او را نیز در سر می پروراند .
4-     ((آلکسی کارا مازوف)) نماد (( تکلیف مداران )) است. کسانی که از خود عبور کرده اندو دغدغهء رنج و شادی دیگران را دارند. آلکسی آنگاه که لازم می بینند لباس کشیش به تن می کند وآنگاه که شرایط تغییر میکند این لباس    را در می آورد، دیر را ترک می کند و به میان مردم می رود .
       صحنه ای که آلکسی به تاوان گناه دیمیتری (( گاز گرفته می شود )) نشانی است از این که تکلیف    مداران قرار است قربانی همان ملتی باشند که برای رنج و شادی او می کوشند!
5-     اسمردیا کوف (بدبو !) پنجمین چهرهء شاخص خانوادهء کارا مازوف ،فرزند نامشروع و نو کر صفت کارا مازوف پدر است . گرچه او تنها کسی است که بی چون و چرا تابع کارامازوف پدر است (ذوب در ولایت!) اما در نهایت او تنها کسی است که دست به خون پدر می آلاید !اسمردیاکوف نماد طبقهء((لمپن پرولتاریا)) است گروهی از اراذل و اوباش که اشرافیت مضمحل و فاسد به او هویت می دهد و در انتها قدرت را از اشرافیت فاسد تحویل می گیرد.
در ایجاد یک فرآیند فاشیستی چند گروه دخالت دارند:  
1-     اشرافیت مضمحل و فاسد که به جز پول هیچ ابزاری برایش باقی نماند ودر نتیجه نیاز به نوکری بی چون و چرا دارد.
2-     تکنو کرات های منفعت طلب که مشروعیت اشرافیت مضمحل را زیر سوال می برد اما حاضر به پرداخت هزینه نیست.
3-     ملت احساساتی که به دنبال شوریدگی ها و جنون ها و کام خواهی های خود است و پشت سر پرچم هرکسی که به او قول کمک بدهد می دود .
4-     اسمردیاکوف بدبو یا همان اراذل و اوباش که جایی را که تکنوکرات های منفعت طلب خالی گذاشته اند را پر می کند !
در نظام جمهوری اسلامی دقیقا جایگاه هر کدام از اینها مشخص است :
      
1-     اشرافیت مضمحل و فاسد همان روحانیت فربه است که نماد آن علی خامنه ای است .
2-     تکنوکرات های ترسو اعم از کارگزاران سازندگی ، انجمن اخوت لاریجانی ها ،انجمن اسلامی مهندسین و امثال قالیباف و توکلی اند که اشرافیت فاسد را به چالش می کشند اما حاضر نیستند هزینه ای بپردازند لذا با متد ((یکی به نعل ،یکی به میخ )) حرکت می کنند .
3-     توده های احساساتی ملت نیز که تکلیف شان روشن است !
4-     ودر نهایت اسمردیاکوف بدبو، طبقه لمپن پرولتاریا ، همان تیم احمدی نژاد است ،بی هویت ، بی ریشه ، فرزند نامشروع روحانیت اشراف زده و تابع بی چون وچرا ودر عین حال (( پدر کش))

ودر برابر نظام فاشیستی تنها یک گروه اجتماعی باقی می ماند:
((آلکسی کارا مازوف ها )) ! آنها که دغدغه ملت ( دیمیتری کارامازوف) را دارند و نه سر به آخور((کارامازوف پدر )) فرو می برند و نه با (( اسمردیاکوف ))  پیمانی می بندند .
چرا از فاشیسم به برادران کارامازوف رسیدم؟

زیرا ((ایوان کارامازوف)) است که پیشنهاد دهنده ء تز ((دولت به عنوان یک مذهب )) است . او تئوریسین فاشیزم است بدون این که بداند که فاشیسم با ((لمپن پرولتاریا)) می آید و او را به ((جنون )) می کشاند .
در انتهای رمان (( برادران کارامازوف)) سرنوشت یک جامعهء به فا شیسم فرو غلطیده را می بینیم : پدر(اشرافیت فاسد ) کشته شده است ، اسمردیاکوف (لمپن ها ) پس از قتل پدر  خودکشی کرده است، ایوان (روشنفکرهای رذل منفعت خواه ) به جنون افتاد ه و دیمیتری (ملت) محکوم به حبس ابد با اعمال شاقه شده است! تنها (( آلکسی)) است که ((آزاده ))  زندگی کرده و ((آزاد )) مانده است و هنوز در اندیشه ء آزادی (( دیمیتری )) است.






۱۳۹۰ مرداد ۳۰, یکشنبه

از قاجار تا احمدي نژاد



فاشيزم محصول اشرافيت فاسد است. احتباس ثروت، رفاه زدگي مي آورد و هميشه در حول وحوش اشرافيت رفاه زده، اوباشي جمع مي شوند  كه در يك همزيستي مسالمت آميز پس ماندۀ غذاي اشراف را بخورند و از آنان محافظت كنند.
به تدريج كه اوباش گردن كلفت مي شوند تصميم مي گيرند كه اشراف را كنار بزنند و خودشان جاي آنها بنشينند.
از آنجا كه اوباش از طبقۀ پاييني جامعه ( پرولتاريا) بر مي خيزند ابتدا به غلط تصور مي شود كه اين جابه جايي قدرت، خيزش تودۀ زحمتكش است ( مردي از جنس مردم! ) اما همانطور كه ماركس گفه است اين افراد به جاي (( پرولتاريا ))، (( لمپن پرولتار )) هستند و جزو (( نيروهاي ضد انقلاب مرتجع )) محسوب مي شوند. آنها نيامده اند كه ساختار را عوض كنند بلكه از ضعف اربابان شان استفاده كرده اند تا آنها را كنار بزنند و بر جاي آنها بنشينند. بنابراين گفته مي شود)) : فاشيزم ضد سرمايه دارهاست ولي مدافع سرمايه داري است.))
فاشيزم طبقۀ نوكيسه اي را جايگزين اشراف مي كند، طبقه اي كه ظرف يك نسل خود به اشرافيت فاسد جديدي مبدل مي گردد و درون خود نطفۀ فاشيزم ديگري را مي پروراند.
از آنجا كه فاشيست ها در جايگاهي تكيه زده اند كه خود مي دانند استحقاق آن را ندارند دچار احساس حقارت عميقي هستند كه آن را با دفاع رواني (( واكنش سازي )) تبديل به (( خودبزرگ بيني ))  مي كنند و احساس جانشين خدا بودن مي كنند. بنابراين در همه جاي جهان فاشيست ها ادعاي (( مديريت جهاني )) مي كنند.
رضاخان و دار و دسته اش فاشيست هايي بودند بر عليه اشرافيت فاسد قاجار، يك نسل بعد احمدي نژاد و دار و دسته اش فاشيست هايي بودند عليه اشرافيت فاسد بازماندگان خميني!

انقلاب پرولتاريا
از آنجا كه در كشورهاي پيش صنعتي ( پيش مدرن) طبقۀ پرولتاريا طبقه اي انسجام يافته نيست، خود قادر به ايجاد يك جنبش نيست. اينجاست كه (( طبقۀ متوسط )) به جاي ((طبقۀ پرولتاريا )) پرچمدار انقلاب مي گردد. همانهايي كه به عقيدۀ ماركس (( خرده بورژوا )) هستند و منافع شان در ثبات اجتماع است طلايه دار انقلاب مي شوند.
نه (( لنين )) عضو پرولتاريا بود، نه (( چگوارا )) !
جنبشهاي دانشجويي نمونۀ ديگري از حركت طبقۀ متوسط شهري بود كه انقلاب كرد و از آنجا كه اين طبقه زبان توده را نمي دانست به سرعت قافيه را باخت و قدرت را به آخوندها كه زبان توده را مي دانستند واگذار كرد. مهندس مهدي بازرگان در مصاحبه با اوريانا فالاچي مي گويد:
(( آيت الله خميني زبان توده هاي مردم را مي داند و توده هاي مردم زبان آيت الله خميني را مي دانند.)) !
آخوندها متعلق به جامعۀ فئودال بودند بنابراين ساختار سياسي- اجتماعي  را به پيش از اصلاحات اميركبير برگرداندند.
فضاي فئودال- رنسانس- كاپيتاليسم
در فضاي فئودال اساسا فكر كردن به انقلاب پرولتاريا غير منطقي است. انقلاب پرولتاريا متعلق به فضاي كاپيتاليستي است. فضاي فئودال نياز به (( رنسانس )) دارد تا به سمت مدرنيته حركت كند.
اگر مدرنيته به سمت كاپيتاليسم حركت كند بذر انقلاب پرولتاريا را درون خود خواهد كاشت. كاري كه سران ايالات متحده مي كنند اين است كه با علم كردن يك دشمن خارجي و رويكرد ميليتاريستي- امپرياليستي وقوع اين انقلاب را به تاخير بياندازند. بحران اقتصادي اخير اما نشان از اين داشت كه حتي رويكرد مذكور نيز نمي تواند بر بن بستي كه كاپيتاليسم ايجاد مي كند فائق آمد به همين دليل دموكرات ها با حركت دادن ايالات متحده به سمت يك نظام سوسيال دموكراسي به جاي ليبرال دموكراسي مامور نجات جامعۀ امريكا هستند. اما براي نجات جامعه اي كه هنوز نياز به رنسانس دارد چه بايد كرد؟
اگر با نگاهي تاريخي بخواهيم به اين پرسش پاسخ دهيم تنها يك جنگ تمام عيار است كه قادر به درهم شكستن ساختارهاي فئودال و ضرورت يافتن بازسازي اقتصادي- صنعتي است.
(( رنسانس )) در ايتاليا با جنگ هاي داخلي ايتاليا آغاز شد و پايان عصر فئوداليته در اروپا با جنگ جهاني اول رخ داد، در آمريكا با جنگ داخلي شمال- جنوب و در ژاپن با جنگ جهاني دوم فئوداليته به پايان رسيد.
حتما مي پرسيد يعني تغيير در نظام حاكميت ايران نياز به جنگ دارد؟
پاسخ اين است كه بله اما اين جنگ (( طريقيت )) دارد نه (( موضوعيت )).
جنگ به خودي خود ارزش اصلاحي ندارد بلكه از طريق نابود كردن نظام اقتصادي فئودال است كه ارزش مي يابد. نابودي نظام اقتصادي فئودال در ايران نزديك است. تصرف بازار ايران توسط اقتصاد چيني در كنار تحريم اقتصادي جهاني زوال اقتصاد فئودال را حتمي ساخته است بنابراين تنها راه حل رژيم ايران براي به تعويق انداختن مرگ خود يك حكومت نظامي- امنيتي به شيوۀ صدام حسين است كه با سير كردن نيروهاي نظامي- امنيتي عليرغم فروپاشي اقتصادي، حكومت بدون پشتوانه را حفظ كند.

كم هزينه ترين راه براي نجات كشور
در چنين شرايطي كم هزينه ترين راه براي نجات كشور كودتاي نظاميان عليه حكومت است. در صورتي كه گروهي از فرماندهان خردورز و ميهن دوست بتوانند ساختار منسجم و متحدي را تشكيل دهند و عليه فاشيزم موجود كودتا كنند مي توانند پس از يك دولت انتقالي نظامي، حكومت را به نظامي دموكراتيك تحويل دهند. در غير اين صورت تنها راه جايگزين اين است كه طبقۀ متوسط شهري به جاي شيوۀ اعتراض مدني به تشكيل ميليشيا و مبارزۀ مسلحانه روي آورد تا تعادل و سكون نظامي- امنيتي موجود در هم بشكند.

  

۱۳۸۹ بهمن ۱۹, سه‌شنبه

سرانجام اتحاد های تاکتیکی

1-وقتی از موزه ی جنگ مسکو بازدید می کردیم،خانم راهنما به تفصیل از دلاوری های مردم«اتحاد جماهیر شوروی»در مقابل«تجاوزآلمان هیتلری»سخن می گفت ولی چیزی از نقش«ژوزف استالین»در آغازتجاوز هیتلر به همسایگانش نمی گفت!«استالین»به طمع این که با حمله ی هیتلر به«لهستان»او نیز اجازه ی کشورگشایی در اروپای شرقی را پیدا کند با هیتلر پیمان برادری منعقد کرده بود.درواقع میلیون ها نفر از مردم شوروی قربانی ماری شدند که استالین در آستین پرورده بود!
2-در زمستان 1358،وقتی تازه تنور تبلیغات انتخاباتی اولین دوره ی انتخابات ریاست جمهوری اسلامی ایران گرم شده بود،نورالدین کیانوری دبیرکل حزب توده ی ایران اعلام کرد حزب توده از کاندیدایی حمایت خواهد کرد که «پیرو خط امام باشد»!
در همان ایام،«اکثریت»چریک های فدایی خلق نیز به طمع شریک شدن در غنائم،با «حزب جمهوری اسلامی»وارد یک «اتحاد تاکتیکی»شدند.«حزب توده»و«چریک های فدایی خلق،اکثریت»تصور می کردند پس از این که با«تیم روحانیون»کنار بیایند و ملی مذهبی ها(طرفداران لیبرال دموکراسی)را سر به نیست کنند،نوبت به مواجهه با«حجج اسلام!»خواهد رسید.غافل از این که حجج اسلام پس از این که با«برچسب لیبرال»(که حزب توده طراح آن بود)ملی مذهبی ها را از صحنه بیرون راندند،با«چماق مذهب»متحدین تاکتیکی خود را قلع و قمع خواهند کرد.
3-برخلاف آنچه مشهور است،سیاست عرصه ی دغل بازی نیست.در کوتاه مدت سیاست بازان دغلباز پیروز از میدان بیرون می آیند اما از دیدگاه تاریخی این پیروزی چند دهه ای،جرقه ای بیش نیست.هنوز تمام طول عمر«جمهوری اسلامی»به دوران سلطنت ناصرالدین شاه قاجار هم نرسیده است.دغل بازی رهبران روحانی جمهوری اسلامی کار دست شان داد:اتحاد تاکتیکی روحانیون با«لمپن ها»زمینه ساز حذف روحانیت از عرصه ی سیاسی ایران خواهد شد.«محمود احمدی نژاد»و«محمدرضا رحیمی» ها که  امروز تیغ خود را برای حذف هاشمی رفسنجانی تیز می کنند،در دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی در سمت استانداری مشغول خدمتگزاری به«آیات عظام»بودند.به فیلم ها و عکس های تاریخی به جا مانده از جلسات اولین دوره ی مجلس شورای اسلامی نگاهی بیاندازید.در حالی که«لمپن ها»در صحن مجلس مشغول«کتک زدن»لیبرال ها هستند،هاشمی رفسنجانی به عنوان رئیس مجلس لبخند شادمانه ای به لب دارد!چهره ی اندوهگین امروز هاشمی رفسنجانی تاوانی است در ازای لبخند شادمان آن روز او.
4-«ماریو بارگاس یوسا»در کتاب«گفتگو در کاتدرال»نمونه ای خواندنی از این «اتحادهای تاکتیکی»را در قالب رمان روایت می کند.«یوسا»در این کتاب ماجرای کودتای 1956 «ژنرال اودریا»در پرو را بازخوانی می کند .وقتی این کتاب را می خوانید احساس می کنید ماجرای کودتای 1388 خامنه ای در ایران را می خوانید!فقط اسامی و تاریخ ها تغییر کرده اند،سناریو همان سناریو است!
«یوسا»بخصوص نقش«لمپن ها»در بازی های سیاسی را که هم در جریان کودتای 28مرداد 1332 و هم در جریان کودتای 22خرداد1388 ازبازیگران اصلی بوده اند،در این کتاب به زیبایی باز کرده است.
پایان قصه چیست؟همه ی متحدین تاکتیکی همدیگر را می درند!
راستی،«یوسا»امسال جایزه ی نوبل ادبیات را برد.
5-سران جمهوری اسلامی که امروز طرفدار حرکت های بنیادگرایانه ی مذهبی در کشورهای اسلامی هستند باز هم از همان رویکرد«اتحاد تاکتیکی»پیروی می کنند.روحانیون شیعه و سنی در طول تاریخ چنان عداوتی نسبت به هم داشته اند که نسبت به«اهل کتاب»نداشته اند.در سراسر سال های حاکمیت روحانیون در ایران اهل سنت سرکوب شده اند و در کشورهای اسلامی نیز جمهوری اسلامی در جهت تحریک شیعیان علیه اهل سنت ایفای نقش کرده است.
قطعا اگر روزی«اخوان المسلمین»در مصر حاکم شود رابطه ی جمهوری اسلامی با «مصر اخوان المسلمین»بهتر از «مصر حسنی مبارک»نخواهد بود.
«مسلمان ها»همانطور که به «لیبرال ها»،«سکولارها»و«مارکسیست ها» رحم نکردند به یکدیگرنیز رحم نخواهند کرد!«اخلاق»یک رویکرد تاکتیکی نیست.به قول«جورج سوروس»:«آنها که با دشمنان شان به خشونت رفتار می کنند،ناگزیر روزی با دوستان شان هم با خشونت رفتار خواهند کرد.»

پی نوشت:
«لمپن»یا«لومپن»:مخفف«لومپن پرولتاریا» (Lumpen Proletariat)
است به معنای«پرولتاریای ژنده».این اصطلاح را اولین بار«کارل مارکس»و«فردریش انگلس»در دومین کتاب مشترک خود(ایدئولوژی آلمانی:1845)به کار بردند.آنان در  این اثر و آثار بعدی خود«لومپن پرولتاریا»را«خرده طبقه ای»در جامعه دانستند که برخلاف «بورژوازی»و«پرولتاریا»در تولید نقشی ندارد و در حاشیه ی اجتماع از راه های مشکوک مانند«کلاهبرداری»،«واسطه گری»،«قاچاق»و«گدایی»امرار معاش می کند.مارکس این گروه اجتماعی  را وابسته و ریزه خوار بورژوازی و اشرافیت می بیند و به همین خاطر آنان را ضدانقلابی ارزیابی می کند.نمونه ای از لومپن ها در پیش از انقلاب 1357«شعبان جعفری»معروف به«شعبون بی مخ»بود که پس از کودتای 28مرداد1332به لقب«تاج بخش»مفتخر شد و از شاه «بازوبند پهلوانی»را دریافت کرد.
در سال های پس از انقلاب 1357نیز لمپن هایی مثل حسین الله کرم که در حاشیه ی بیت رهبری ریزه خواری می کند و به لقب«سردار دکتر حاج حسین الله کرم»مفتخر شده است در سرکوب حرکت های اعتراضی پس از دوم خرداد 1376نقشی اساسی داشته اند.گفته می شود لمپن ها که این روزها تحت عنوان«لباس شخصی ها»و«عناصر خودسر»از آنان یاد می شود یگان ویژه ای از سپاه و بسیج هستند.شناسنامه دار شدن لمپن ها در جمهوری اسلامی را«اتحاد تاکتیکی روحانیون با لمپن ها»نام نهاده ام.       

ماجرای مرغ تخم طلای امام جمعه ی جهرم

در سال های دهه ی شصت،داشتن ویدئوی خانگی جرمی بود شبیه به داشتن اسلحه ی گرم بدون مجوز!مردم یک دستگاه ویدئو را لای پتو می پیچیدند و چنان که انگار نوزادی را در بغل گرفته اند آن را به شتاب از خانه به ماشین می بردند و خانه به خانه یک دستگاه ویدئوی فرسوده را می چرخاندند تا بتوانند علاوه بر فیلم های سینمایی اغلب تکراری عصر جمعه ی تلویزیون،هر سال چند فیلم سینمایی سانسور نشده را نیز تماشا کنند.
در همان سال ها،امام جمعه ی حهرم یک دستگاه ویدئوی خانگی داشت که من اسمش را«مرغ تخم طلا»می گذارم!امام جمعه که همچون اغلب ائمه ی جمعه ی نظام جمهوری اسلامی بیشتر دل در حکومت دنیوی داشت تا امور اخروی،روشی داشت برای حکومت مطلق در شهر:هرگاه مدیر جدیدی وارد شهر می شد یکی از«ایادی امام جمعه»به عنوان فروشنده ی بازار سیاه به سراغ جناب مدیر می رفت و او را وسوسه می کرد که یک دستگاه ویدئوی خانگی بخرد تا در این شهر کوچک و غریب حوصله ی خانواده اش سر نرود.بالاخره جناب مدیر قانع می شد و پول را می پرداخت و ویدئو را به خانه می برد غافل از این که همان روز ماموران«کمیته»به خانه اش می ریزند و «آلات لهو و لعب» را در آنجا می یابند.مدیر بیچاره در یک لحظه تمام آمال و آرزوهای ارتقاء شغلی اش را نقش برآب می دید و وحشت زده از «رسوایی اخلاقی»،«آبروریزی»و«بریده شدن نان»به دنبال پناهگاهی می گشت.در این زمان،امام جمعه وارد کار می شد و «پا در میانی»می کرد و مدیر بیچاره با هزار بار پوزش و شرمندگی و تعهد به سر کار خود برمی گشت.از این پس آقای مدیر،غلام حلقه به گوش«حاج آقا»می شد.امام جمعه بر تمام«عزل و نصب ها»،«مناقصه ها و مزایده ها»و«پاداش ها و ترفیع ها»اعمال نفوذ می کرد و مدیر هم که دستش زیر سنگ«حاج آقا»بود«ولایت امام جمعه»را بر خود فرض می دانست!
ماجرای امام جمعه ی جهرم،سال هاست در سرتاسر نظام جمهوری اسلامی رواج دارد.نهادهای پشت پرده ای در این نظام(همچون سونای زعفرانیه!)ماموریت دارند تا مدیران و افراد صاحب نفوذ را دچار آلودگی های اخلاقی یا مالی کنند.
این قربانیان به دام افتاده،طبقه ی اجتماعی خاصی را تشکیل می دهند که من آن را «موالی» می نامم.«موالی»نامی بود که در صدر اسلام به«بردگان آزاد شده»اطلاق می شد.این افراد گرچه از نظر«حقوقی»آزاد محسوب می شدند اما از نظر«عرفی»همچنان یک شهروند درجه ی دو بودند.
بسیاری از مدیران و افراد صاحب نفوذ(از کارگردانان و بازیگران سینما گرفته تا صاحبان صنایع و ریش سفیدان بازار) با«پا درمیانی»حاج آقا از تله ای که به دستور خود حاج آقا جلوی پایشان گذاشته شده بوده رهایی یافته اند و«موالی»حاج آقا محسوب می شوند.
غرض از ذکر این ماجرا این بود که هموطنان بدانند همه ی آنها که در نماز جمعه و راهپیمایی های دولتی با پیراهن سفید یقه بسته و کت و شلوار سرمه ای حضور می یابند دل شان با نظام نیست،بخشی قابل توجه ازآنها از مشتری های ویدئوی حاج آقا هستند.روزی که «حاج آقا»بر زمین بیفتد،اگردیگران قلوه  سنگ به سوی حاج آقا پرتاب کنند،آنها پاره آجر به سر حاج آقا خواهند زد!

پی نوشت:
«مانس اسپربر»روانشناس اتریشی در کتاب «تحلیل روانشناختی استبداد و خودکامگی»می نویسد:«برای فهم این نکته که چرا آدم قدرت طلب به هر وسیله ی ممکن درصدد تصاحب قدرت است،نیاز چندانی به روانشناسی نیست.اما وقتی کسی به چماقی که بر سرش فرود می آید به چشم عصای اعجازگر می نگرد و آن را می بوسد،برای فهم چنین حالاتی به شدت به روانشناسی نیازمندیم»

۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه

درباره ی نواندیشی دینی

برخلاف آنچه «دین فروشان»ادعا می کنند ادیان نیز جزوی از اندیشه های بشری اند و نه«فراتاریخی»اند و نه «فراجغرافیایی».
اگر فصل «ذاتی و عرضی در دین»را در کتاب «بسط تجربه ی نبوی»دکتر سروش بخوانید می بینید که علیرغم تلاش وی برای اثبات یک «ذات فراتاریخی»در اسلام،ایشان روی هر وجهی از دین اسلام انگشت می گذارند در نهایت خصوصیات عرضّیات را برآورده می سازد و در انتها آنچه ایشان «ذاتی دین»می خوانند چیزی نیست به جز«اصول اخلاقی جهان شمول» که نه تنها همبستگی الزامی با پذیرش حقانیت دین اسلام ندارند که حتی برای پذیرش آنها نیازی به متدین بودن به یک مذهب نیز نیست و می توان با «عرفی نگری»(سکولاریسم) هم به آنها متعهد بود.
تلاش دکتر سروش برای حفظ قداست دین اسلام و در همان حال حذف آنچه ایشان«عَرَضی» می دانند مرا به یاد ماجرای «خالکوبی شیر»در کتاب مثنوی مولوی می اندازد.دلاک در پاسخ به مردی که تصور می کرد می تواند هم از  یال و هم از دم و هم ازشکم شیر صرف نظر کند و همچنان «شیر» را حفظ کند می گوید:
شیر بی یال و دم و اشکم  که دید ؟!
امروزه،اغلب متفکران آزاد (آنان که چاقوی نقد را با خط  قرمزها کُند نمی کنند) به این نتیجه رسیده اند که ادیان نیز جزوی از اندیشه های بشری اند ودر چارچوب«مکان»،«زمان»و«زبان» اسیرند.دین اسلام نیز از این قاعده مستثنی نیست.این دین متعلق به دوره ی«پیش صنعتی»بوده و پاسخگوی نیازهای جوامع در حال صنعتی شدن،یا جوامع صنعتی و فراصنعتی نیست.نه«حقوق اسلامی»می تواند ابزار کارآمدی در دادگاههای امروزی باشد و نه«اخلاق اسلامی»می تواند فضای زندگی امروزی را پوشش دهد.
نیاز امروز جامعه ی ما،لباس نوپوشاندن بر قامت کهنسال اسلام نیست.جامعه ی ما،نیاز به شهامت قداست زدایی از این دین کهنه را دارد.
اسلام نیز باید با احترام و سلام و صلوات بازنشسته شود و به موزه های تاریخ تمدن بپیوندد و ممکن است این«فرایند بازنشستگی»چند دهه و یا حتی چند سده طول بکشد اما وظیفه ی نخبگان،زمینه سازی و فضاسازی برای این فرایند طولانی است.
نخبگانی مثل دکتر شریعتی،مهندس بازرگان و دکتر سروش هر یک به نوعی به «احیاء اسلام» همت گماشتند و حاصل اجتماعی آن این است که می بینیم و رنج می کشیم.
اکنون،«مذهب کهنه»مهم ترین مانع«عقلانیت»،«معنویت»و«اخلاق اجتماعی»در جامعه ی ماست.ما نیاز به«آئین های مدرن»داریم.

۱۳۸۹ بهمن ۵, سه‌شنبه

هفت روزهفته

یکم
سوار تاکسی می شوم.رادیو روشن است.به اجبار چند دقیقه ای به «صدای جمهوری اسلامی ایران»گوش می سپارم.تحلیلگر رادیو حرکت مردم تونس علیه دیکتاتوری و اقتصاد مافیایی را یک حرکت مذهبی معرفی می کند.گوینده ی اخبار می گوید:"پس از سال ها صدای اذان ازمناره های بغض گرفته ی مساجد تونس بلند شد."با خودم فکر می کنم چه ماهرانه این کارشناسان «تهدید» را به «فرصت» تبدیل می کنند.با این که در صف دشمنان مردم کار می کنند اما منصفانه است که به مهارت مدیریتی شان آفرین بگویم.
دوم
تیم احمدی نژاد اصرار دارد علیرغم تهدیدهای امنیتی ناشی از کرم رایانه ای«استاکس نت» نیروگاه بوشهر هرچه زودتر راه اندازی شود.وجود احتمال فاجعه ای شبیه «فاجعه ی اتمی نیروگاه چرنوبیل اوکراین»باعث نمی شود که آنها ازامتیاز این کارت در بازی جنگ روانی منصرف شوند.این تیم با به بازار فرستادن بنزین غیراستاندارد که موجب آلودگی خطرناک هوای تهران شد ثابت کرده است که در بازی قدرت هیچ«خط قرمز اخلاقی» را به رسمیت نمی شناسد.
سوم
به این فکر می افتم که «حمید مولانا» که با حکم رسمی،مشاور احمدی نژاد است مگر تبعه ی آمریکا نیست؟ مگر با بورسیه ی وزارت خارجه ی آمریکا به آن کشور مهاجرت نکرده است؟ مگر طبق قانون اخذ تبعیت آمریکا،سوگند یاد نکرده است که به منافع آمریکا وفادار باشد؟! عجیب نیست که مشاور احمدی نژاد که فقط در سال 1387 مبلغ 390میلیون تومان از بودجه ی مملکت دریافت کرده است و متن سخنرانی احمدی نژاد در دانشگاه کلمبیا را نوشته است و تئوری سقوط امپراطوری آمریکا را به دهان احمدی نژاد انداخته است نمک پرورده ی وزارت خارجه ی آمریکا و سوگند خورده ی پرچم ایالات متحده است؟!
چهارم
ماجرای دست داشتن جمهوری اسلامی ایران و حزب الله لبنان در ترور رفیق حریری باعث آشفتگی در تعادل نیروها در خاورمیانه شده است.دست داشتن جمهوری اسلامی در ترور رفیق حریری نشان می دهد که برای حاکمان این نظام،داشتن قدرت در لبنان مهم تر از ثبات و امنیت در آن کشور است.بی ثباتی در لبنان به نفع هیچ کس بیشتر از اسرائیل نیست.بازی جمهوری اسلامی با صهیونیست های آمریکا(نومحافظه کاران)و احزاب دست راستی اسرائیل،بازی پیچیده ای است.به نظر نمی رسد گردانندگان این بازی در ایران در شعار«مرگ بر اسرائیل»نیز صادق باشند.این تعامل،یک بازی«چند سطحی» است.در یک سطح ایران و اسرائیل دشمنان استراتژیک معرفی می شوند و در سطح دیگر بازی،جناح راست ایران و جناح راست  اسرائیل با یکدیگر همکاری می کنند تا جناح های معتدل و چپ ایران و اسرائیل را در موضع ضعف قرار دهند و «جمهوری خواهان» در رقابت   بعدی ریاست جمهوری ایالات متحده برنده شوند!
پنجم
گزارش های اقتصادی نشان می دهد که ونزوئلا-همکار تاکتیکی جمهوری اسلامی-تنها کشور آمریکای جنوبی است که در سال گذشته رشد اقتصادی نداشته است.«هوگو چاوز»-برادر دوقلوی احمدی نژاد در ونزوئلا-با گرفتن امتیازات کلان اقتصادی از ایران و تزریق پول در جامعه توانست محبوبیت خود را در بین عوام ونزوئلا حفظ کند و در مسیر ریاست جمهوری مادام العمر یک قدم به جلو بردارد.اما نظام های استبدادی که همفکری با کارشناسان و نظارت پارلمان را برنمی تابند در نهایت در حوزه ی اقتصاد زمین گیر می شوند.
ششم
تاکتیک جمهوری اسلامی برای مقابله به مثل با غرب در افغانستان شکست خورد.گردانندگان سیاست خارجی،تصمیم گرفتند در یک بازی ناشیانه به تلافی تحریم سوختی ایران،ترانزیت مواد سوختی به افغانستان را مسدود کنند و از این طریق دسترسی نیروهای ناتو به سوخت را با مشکل مواجه کنند.نتیجه ی این بازی ناشیانه سقوط شدید محبوبیت و مقبولیت جمهوری اسلامی در افکار عمومی افغانستان بود:سفارت جمهوری اسلامی در کابل شاهد فریادهای مردم افغانستان علیه سیاست های آشوب زای جمهوری اسلامی و پاره شدن و لگدمال شدن عکس های خامنه ای و احمدی نژاد بود.
هفتم
در این هفته به مناسبت سالروز اعدام«نواب صفوی»بسیاری از رسانه های وابسته به حکومت به تجلیل از وی پرداختند.«سید مجتبی میرلوحی»-با اسم مستعار نواب صفوی-یکی ازکسانی بود که نهضت مدنی مردم ایران در دهه ی 30و40را به سمت رادیکالیزم و خشونت سوق داد.زنجیره ی ترورهای او از احمد کسروی (نویسنده ی نقاد و نواندیش) شروع شد و سپس بازیگران عرصه ی سیاست را دربرگرفت(حسنعلی منصور و حاجیعلی رزم آرا).
خاطرات حاج مهدی عراقی که درکتاب «ناگفته ها» منتشر شده است نشان می دهد که «نواب صفوی»برای پیشبرد اهداف خود حتی آیت الله کاشانی را نیز به ترور تهدید کرده بود.آن زمان که «میرلوحی» و تیم اش مبارزه ی خشونت آمیز را باب کردند نه آیت الله العظمی بروجردی و نه حتی آیت الله خمینی آنها را حمایت وتایید نکردند با این حال دستگاه رسانه ای جمهوری اسلامی با «تحریف تاریخ»و«قهرمان سازی»،مسیر امتیاز جمع کردن برای اثبات حقانیت این نظام را سالهاست دنبال می کند.
کار این دستگاه رسانه ای دو مرحله دارد:ابتدا بزرگ کردن یک شخصیت تاریخی ازطریق تحریف تاریخ و تبدیل او به «اسطوره» و  سپس«سنجاق کردن» این اسطوره به دامن جمهوری اسلامی .آنگاه قرار است این دامن"آلوده به خون بیگناهان" با نمایش "اسطوره ها" تطهیر گردد.  

۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه

دولت سبز

هنگامی که «نازی ها»فرانسه را اشغال کردند و پرچم شان را در «پاریس»به اهتزاز درآوردند،«مارشال دوگل»  و همراهانش در خارج از فرانسه «دولت در تبعید» تشکیل دادند.این حرکت از دو سو حائز اهمیت بود:اولا نشانی قطعی از عدم مشروعیت دولت دست نشانده ی نازی ها(دولت ژنرال پتن)بود و ثانیا باعث هماهنگی مبارزات نیروهای آزادی بخش فرانسوی می گردید.
با گذشت حدود 5/1 سال از شروع«جنبش سبز»به طور روزافزون نیاز به هماهنگی نیروهای ضد استبدادی احساس می گردد.به نظر می رسد زمان آن رسیده است که فعالان سیاسی در خارج ازکشور به تشکیل دولت سبز اقدام کنند.
برگزاری یک انتخابات اینترنتی به راحتی مقدور است و کمک می کند که ملت ایران صاحب یک رئیس جمهورقانونی و دولتی مردمی گردد.طبعا تلاش های حقوقی بین المللی می تواند باعث به رسمیت شناختن این دولت به عنوان وکیل قانونی مردم ایران در عرصه ی جهانی گردد و بیش از پیش دولت غیرقانونی را تحت فشار قرار دهد.

۱۳۸۹ دی ۲۹, چهارشنبه

جنبش سبز:گامی در جهت زندگی شهری

شاید این پیامک بارها برای شما آمده باشد که «جهان سوم جایی است که اگر بخواهی خانه ات را آباد کنی باید میهن ات را ویران کنی و اگر بخواهی میهن ات آباد شود باید خانه خراب شوی.»نمیدانم گوینده ی این سخن کیست ولی توصیفی مختصر اما جامع از تعارض موجود در جامعه ی ماست:تعارض بین فرهنگ روستا و فرهنگ شهر.
در مرحله ی کشاورزی تاریخ بشر(عصر فئودالیته)چیزی به نام میهن وجود خارجی نداشت.گرچه یک دولت مرکزی از زمان دولت شهرهای یونان باستان وجود داشت اما عملا هر روستا،فرهنگ و زبان و سنت و اقتصاد و قوانین خودش را داشت.دشواری عبورو مرور و ارتباطات مانع از این بود که پیوستگی دائمی اقتصادی-سیاسی-فرهنگی در سطح وسیع مقدور باشد در نتیجه مردم مرز شرقی ایران بیشتر شبیه همسایگان شرقی ایران زندگی می کردند و مردم مرز غربی ایران شبیه همسایگان غربی ایران.«ایران»نامی بود که «متناظر خارجی» نداشت و به قول «ویتگنشتاین» یک «بازی زبانی» بود.
دو تحول تاریخی بزرگی که در یکی دو قرن اخیر اتفاق افتاد(انقلاب صنعتی و انقلاب ارتباطات) سبک زندگی بشر را تغییر داد:
توسعه ی وسایل حمل و نقل،فاصله ها را کوتاه کرد و تولید صنعتی،با افزایش بازدهی،نیاز به گسترش گستره ی بازاریابی را به وجود آورد.اینجا بود که پول ملی،زبان ملی و قوانین ملی تبدیل به ضرورت های اقتصادی شدند و در نتیجه«ملت و دولت»دیگر واقعیت های خارجی بودند نه بازی زبانی.
ادامه ی همین روند بعدها باعث خلق پول فراملی(یورو)،زبان فراملی(اسپرانتو)و قوانین فراملی(اعلامیه ی جهانی حقوق بشر)شد.
کشورهایی که بار تاریخی زبانی-آئینی سبک تری داشتند این«استحاله»را با سرعت بیشتر و هزینه های کمتر پشت سر می گذارند و برعکس کشورهایی که مهد باستانی ترین تمدن های جهان بوده اند بار بیشتری را باید به زمین بگذارند و هزینه های بیشتری بپردازند.به همین دلیل کشورهای شمالی اروپا(کشورهای اسکاندیناوی) با سهولت و سرعت بیشتری مدرن شدند تا کشورهای جنوبی اروپا(ایتالیا-یونان-اسپانیا).
مروری بر افسانه ها و آئین های مردم ایران نشان می دهد که هنوز فرهنگ ما «روستا محور»است.هنوز روستا مهد«وفا و صفا»و شهر «بازار دروغ و دغل»است.«ریشه ها» در روستا و کوه و صحرا قرار دارند و «پیر راهنما»(گورو)همواره هیبتی روستایی و باستانی دارد.
درجا زدن فرهنگی ما در «عصر کشاورزی»مانع از ورود واقعی ما به عصر صنعت(مدرنیته)است.تحولات صنعتی در کشور ما اغلب درحد «مکانیزاسیون»و گاهی هم در حد «مدرنیزاسیون»هستند.به ندرت با «مدرنیته» مواجهیم به عبارت دیگر ما با «ابزارهای مدرن»سر و کار داریم نه با «پارادایم های مدرن».
این که رئیس دولت برای فریب افکار عمومی یارانه های نقدی را «پول امام زمان» می خواند و رئیس حکومت برای فریب افکار عمومی در «روضه خوانی»نماز جمعه به«گفتگو با امام زمان»می پردازد ریشه در «درجا زدن فرهنگی ما»در عصر فئودالیته دارد.
اگر قرار است جنبش سبز ما را از چاله درآورد و به چاه هم درنیاندازد ضروری است که زبان شهری،قصه های شهری،طرحواره های شهری و آئین های شهری بیافریند.
اما همانطور که در مقاله ی «توسعه ی اقتصادی و انقلاب 1357»نیز ذکر کرده ام شاید برای این منظور بهتر باشد که با حوصله ی بیشتر و سرعت کمتری حرکت کنیم تا لایه های واپس گرای جامعه نتوانند با«رادیکالیزه کردن» فضای فرهنگی به بهانه ی ساختارشکنی روشنفکران،«چاه جمکران»را عمیق تر کنند!