۱۳۹۰ مرداد ۳۰, یکشنبه

از قاجار تا احمدي نژاد



فاشيزم محصول اشرافيت فاسد است. احتباس ثروت، رفاه زدگي مي آورد و هميشه در حول وحوش اشرافيت رفاه زده، اوباشي جمع مي شوند  كه در يك همزيستي مسالمت آميز پس ماندۀ غذاي اشراف را بخورند و از آنان محافظت كنند.
به تدريج كه اوباش گردن كلفت مي شوند تصميم مي گيرند كه اشراف را كنار بزنند و خودشان جاي آنها بنشينند.
از آنجا كه اوباش از طبقۀ پاييني جامعه ( پرولتاريا) بر مي خيزند ابتدا به غلط تصور مي شود كه اين جابه جايي قدرت، خيزش تودۀ زحمتكش است ( مردي از جنس مردم! ) اما همانطور كه ماركس گفه است اين افراد به جاي (( پرولتاريا ))، (( لمپن پرولتار )) هستند و جزو (( نيروهاي ضد انقلاب مرتجع )) محسوب مي شوند. آنها نيامده اند كه ساختار را عوض كنند بلكه از ضعف اربابان شان استفاده كرده اند تا آنها را كنار بزنند و بر جاي آنها بنشينند. بنابراين گفته مي شود)) : فاشيزم ضد سرمايه دارهاست ولي مدافع سرمايه داري است.))
فاشيزم طبقۀ نوكيسه اي را جايگزين اشراف مي كند، طبقه اي كه ظرف يك نسل خود به اشرافيت فاسد جديدي مبدل مي گردد و درون خود نطفۀ فاشيزم ديگري را مي پروراند.
از آنجا كه فاشيست ها در جايگاهي تكيه زده اند كه خود مي دانند استحقاق آن را ندارند دچار احساس حقارت عميقي هستند كه آن را با دفاع رواني (( واكنش سازي )) تبديل به (( خودبزرگ بيني ))  مي كنند و احساس جانشين خدا بودن مي كنند. بنابراين در همه جاي جهان فاشيست ها ادعاي (( مديريت جهاني )) مي كنند.
رضاخان و دار و دسته اش فاشيست هايي بودند بر عليه اشرافيت فاسد قاجار، يك نسل بعد احمدي نژاد و دار و دسته اش فاشيست هايي بودند عليه اشرافيت فاسد بازماندگان خميني!

انقلاب پرولتاريا
از آنجا كه در كشورهاي پيش صنعتي ( پيش مدرن) طبقۀ پرولتاريا طبقه اي انسجام يافته نيست، خود قادر به ايجاد يك جنبش نيست. اينجاست كه (( طبقۀ متوسط )) به جاي ((طبقۀ پرولتاريا )) پرچمدار انقلاب مي گردد. همانهايي كه به عقيدۀ ماركس (( خرده بورژوا )) هستند و منافع شان در ثبات اجتماع است طلايه دار انقلاب مي شوند.
نه (( لنين )) عضو پرولتاريا بود، نه (( چگوارا )) !
جنبشهاي دانشجويي نمونۀ ديگري از حركت طبقۀ متوسط شهري بود كه انقلاب كرد و از آنجا كه اين طبقه زبان توده را نمي دانست به سرعت قافيه را باخت و قدرت را به آخوندها كه زبان توده را مي دانستند واگذار كرد. مهندس مهدي بازرگان در مصاحبه با اوريانا فالاچي مي گويد:
(( آيت الله خميني زبان توده هاي مردم را مي داند و توده هاي مردم زبان آيت الله خميني را مي دانند.)) !
آخوندها متعلق به جامعۀ فئودال بودند بنابراين ساختار سياسي- اجتماعي  را به پيش از اصلاحات اميركبير برگرداندند.
فضاي فئودال- رنسانس- كاپيتاليسم
در فضاي فئودال اساسا فكر كردن به انقلاب پرولتاريا غير منطقي است. انقلاب پرولتاريا متعلق به فضاي كاپيتاليستي است. فضاي فئودال نياز به (( رنسانس )) دارد تا به سمت مدرنيته حركت كند.
اگر مدرنيته به سمت كاپيتاليسم حركت كند بذر انقلاب پرولتاريا را درون خود خواهد كاشت. كاري كه سران ايالات متحده مي كنند اين است كه با علم كردن يك دشمن خارجي و رويكرد ميليتاريستي- امپرياليستي وقوع اين انقلاب را به تاخير بياندازند. بحران اقتصادي اخير اما نشان از اين داشت كه حتي رويكرد مذكور نيز نمي تواند بر بن بستي كه كاپيتاليسم ايجاد مي كند فائق آمد به همين دليل دموكرات ها با حركت دادن ايالات متحده به سمت يك نظام سوسيال دموكراسي به جاي ليبرال دموكراسي مامور نجات جامعۀ امريكا هستند. اما براي نجات جامعه اي كه هنوز نياز به رنسانس دارد چه بايد كرد؟
اگر با نگاهي تاريخي بخواهيم به اين پرسش پاسخ دهيم تنها يك جنگ تمام عيار است كه قادر به درهم شكستن ساختارهاي فئودال و ضرورت يافتن بازسازي اقتصادي- صنعتي است.
(( رنسانس )) در ايتاليا با جنگ هاي داخلي ايتاليا آغاز شد و پايان عصر فئوداليته در اروپا با جنگ جهاني اول رخ داد، در آمريكا با جنگ داخلي شمال- جنوب و در ژاپن با جنگ جهاني دوم فئوداليته به پايان رسيد.
حتما مي پرسيد يعني تغيير در نظام حاكميت ايران نياز به جنگ دارد؟
پاسخ اين است كه بله اما اين جنگ (( طريقيت )) دارد نه (( موضوعيت )).
جنگ به خودي خود ارزش اصلاحي ندارد بلكه از طريق نابود كردن نظام اقتصادي فئودال است كه ارزش مي يابد. نابودي نظام اقتصادي فئودال در ايران نزديك است. تصرف بازار ايران توسط اقتصاد چيني در كنار تحريم اقتصادي جهاني زوال اقتصاد فئودال را حتمي ساخته است بنابراين تنها راه حل رژيم ايران براي به تعويق انداختن مرگ خود يك حكومت نظامي- امنيتي به شيوۀ صدام حسين است كه با سير كردن نيروهاي نظامي- امنيتي عليرغم فروپاشي اقتصادي، حكومت بدون پشتوانه را حفظ كند.

كم هزينه ترين راه براي نجات كشور
در چنين شرايطي كم هزينه ترين راه براي نجات كشور كودتاي نظاميان عليه حكومت است. در صورتي كه گروهي از فرماندهان خردورز و ميهن دوست بتوانند ساختار منسجم و متحدي را تشكيل دهند و عليه فاشيزم موجود كودتا كنند مي توانند پس از يك دولت انتقالي نظامي، حكومت را به نظامي دموكراتيك تحويل دهند. در غير اين صورت تنها راه جايگزين اين است كه طبقۀ متوسط شهري به جاي شيوۀ اعتراض مدني به تشكيل ميليشيا و مبارزۀ مسلحانه روي آورد تا تعادل و سكون نظامي- امنيتي موجود در هم بشكند.

  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر