۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه

درباره ی نواندیشی دینی

برخلاف آنچه «دین فروشان»ادعا می کنند ادیان نیز جزوی از اندیشه های بشری اند و نه«فراتاریخی»اند و نه «فراجغرافیایی».
اگر فصل «ذاتی و عرضی در دین»را در کتاب «بسط تجربه ی نبوی»دکتر سروش بخوانید می بینید که علیرغم تلاش وی برای اثبات یک «ذات فراتاریخی»در اسلام،ایشان روی هر وجهی از دین اسلام انگشت می گذارند در نهایت خصوصیات عرضّیات را برآورده می سازد و در انتها آنچه ایشان «ذاتی دین»می خوانند چیزی نیست به جز«اصول اخلاقی جهان شمول» که نه تنها همبستگی الزامی با پذیرش حقانیت دین اسلام ندارند که حتی برای پذیرش آنها نیازی به متدین بودن به یک مذهب نیز نیست و می توان با «عرفی نگری»(سکولاریسم) هم به آنها متعهد بود.
تلاش دکتر سروش برای حفظ قداست دین اسلام و در همان حال حذف آنچه ایشان«عَرَضی» می دانند مرا به یاد ماجرای «خالکوبی شیر»در کتاب مثنوی مولوی می اندازد.دلاک در پاسخ به مردی که تصور می کرد می تواند هم از  یال و هم از دم و هم ازشکم شیر صرف نظر کند و همچنان «شیر» را حفظ کند می گوید:
شیر بی یال و دم و اشکم  که دید ؟!
امروزه،اغلب متفکران آزاد (آنان که چاقوی نقد را با خط  قرمزها کُند نمی کنند) به این نتیجه رسیده اند که ادیان نیز جزوی از اندیشه های بشری اند ودر چارچوب«مکان»،«زمان»و«زبان» اسیرند.دین اسلام نیز از این قاعده مستثنی نیست.این دین متعلق به دوره ی«پیش صنعتی»بوده و پاسخگوی نیازهای جوامع در حال صنعتی شدن،یا جوامع صنعتی و فراصنعتی نیست.نه«حقوق اسلامی»می تواند ابزار کارآمدی در دادگاههای امروزی باشد و نه«اخلاق اسلامی»می تواند فضای زندگی امروزی را پوشش دهد.
نیاز امروز جامعه ی ما،لباس نوپوشاندن بر قامت کهنسال اسلام نیست.جامعه ی ما،نیاز به شهامت قداست زدایی از این دین کهنه را دارد.
اسلام نیز باید با احترام و سلام و صلوات بازنشسته شود و به موزه های تاریخ تمدن بپیوندد و ممکن است این«فرایند بازنشستگی»چند دهه و یا حتی چند سده طول بکشد اما وظیفه ی نخبگان،زمینه سازی و فضاسازی برای این فرایند طولانی است.
نخبگانی مثل دکتر شریعتی،مهندس بازرگان و دکتر سروش هر یک به نوعی به «احیاء اسلام» همت گماشتند و حاصل اجتماعی آن این است که می بینیم و رنج می کشیم.
اکنون،«مذهب کهنه»مهم ترین مانع«عقلانیت»،«معنویت»و«اخلاق اجتماعی»در جامعه ی ماست.ما نیاز به«آئین های مدرن»داریم.

۱۳۸۹ بهمن ۵, سه‌شنبه

هفت روزهفته

یکم
سوار تاکسی می شوم.رادیو روشن است.به اجبار چند دقیقه ای به «صدای جمهوری اسلامی ایران»گوش می سپارم.تحلیلگر رادیو حرکت مردم تونس علیه دیکتاتوری و اقتصاد مافیایی را یک حرکت مذهبی معرفی می کند.گوینده ی اخبار می گوید:"پس از سال ها صدای اذان ازمناره های بغض گرفته ی مساجد تونس بلند شد."با خودم فکر می کنم چه ماهرانه این کارشناسان «تهدید» را به «فرصت» تبدیل می کنند.با این که در صف دشمنان مردم کار می کنند اما منصفانه است که به مهارت مدیریتی شان آفرین بگویم.
دوم
تیم احمدی نژاد اصرار دارد علیرغم تهدیدهای امنیتی ناشی از کرم رایانه ای«استاکس نت» نیروگاه بوشهر هرچه زودتر راه اندازی شود.وجود احتمال فاجعه ای شبیه «فاجعه ی اتمی نیروگاه چرنوبیل اوکراین»باعث نمی شود که آنها ازامتیاز این کارت در بازی جنگ روانی منصرف شوند.این تیم با به بازار فرستادن بنزین غیراستاندارد که موجب آلودگی خطرناک هوای تهران شد ثابت کرده است که در بازی قدرت هیچ«خط قرمز اخلاقی» را به رسمیت نمی شناسد.
سوم
به این فکر می افتم که «حمید مولانا» که با حکم رسمی،مشاور احمدی نژاد است مگر تبعه ی آمریکا نیست؟ مگر با بورسیه ی وزارت خارجه ی آمریکا به آن کشور مهاجرت نکرده است؟ مگر طبق قانون اخذ تبعیت آمریکا،سوگند یاد نکرده است که به منافع آمریکا وفادار باشد؟! عجیب نیست که مشاور احمدی نژاد که فقط در سال 1387 مبلغ 390میلیون تومان از بودجه ی مملکت دریافت کرده است و متن سخنرانی احمدی نژاد در دانشگاه کلمبیا را نوشته است و تئوری سقوط امپراطوری آمریکا را به دهان احمدی نژاد انداخته است نمک پرورده ی وزارت خارجه ی آمریکا و سوگند خورده ی پرچم ایالات متحده است؟!
چهارم
ماجرای دست داشتن جمهوری اسلامی ایران و حزب الله لبنان در ترور رفیق حریری باعث آشفتگی در تعادل نیروها در خاورمیانه شده است.دست داشتن جمهوری اسلامی در ترور رفیق حریری نشان می دهد که برای حاکمان این نظام،داشتن قدرت در لبنان مهم تر از ثبات و امنیت در آن کشور است.بی ثباتی در لبنان به نفع هیچ کس بیشتر از اسرائیل نیست.بازی جمهوری اسلامی با صهیونیست های آمریکا(نومحافظه کاران)و احزاب دست راستی اسرائیل،بازی پیچیده ای است.به نظر نمی رسد گردانندگان این بازی در ایران در شعار«مرگ بر اسرائیل»نیز صادق باشند.این تعامل،یک بازی«چند سطحی» است.در یک سطح ایران و اسرائیل دشمنان استراتژیک معرفی می شوند و در سطح دیگر بازی،جناح راست ایران و جناح راست  اسرائیل با یکدیگر همکاری می کنند تا جناح های معتدل و چپ ایران و اسرائیل را در موضع ضعف قرار دهند و «جمهوری خواهان» در رقابت   بعدی ریاست جمهوری ایالات متحده برنده شوند!
پنجم
گزارش های اقتصادی نشان می دهد که ونزوئلا-همکار تاکتیکی جمهوری اسلامی-تنها کشور آمریکای جنوبی است که در سال گذشته رشد اقتصادی نداشته است.«هوگو چاوز»-برادر دوقلوی احمدی نژاد در ونزوئلا-با گرفتن امتیازات کلان اقتصادی از ایران و تزریق پول در جامعه توانست محبوبیت خود را در بین عوام ونزوئلا حفظ کند و در مسیر ریاست جمهوری مادام العمر یک قدم به جلو بردارد.اما نظام های استبدادی که همفکری با کارشناسان و نظارت پارلمان را برنمی تابند در نهایت در حوزه ی اقتصاد زمین گیر می شوند.
ششم
تاکتیک جمهوری اسلامی برای مقابله به مثل با غرب در افغانستان شکست خورد.گردانندگان سیاست خارجی،تصمیم گرفتند در یک بازی ناشیانه به تلافی تحریم سوختی ایران،ترانزیت مواد سوختی به افغانستان را مسدود کنند و از این طریق دسترسی نیروهای ناتو به سوخت را با مشکل مواجه کنند.نتیجه ی این بازی ناشیانه سقوط شدید محبوبیت و مقبولیت جمهوری اسلامی در افکار عمومی افغانستان بود:سفارت جمهوری اسلامی در کابل شاهد فریادهای مردم افغانستان علیه سیاست های آشوب زای جمهوری اسلامی و پاره شدن و لگدمال شدن عکس های خامنه ای و احمدی نژاد بود.
هفتم
در این هفته به مناسبت سالروز اعدام«نواب صفوی»بسیاری از رسانه های وابسته به حکومت به تجلیل از وی پرداختند.«سید مجتبی میرلوحی»-با اسم مستعار نواب صفوی-یکی ازکسانی بود که نهضت مدنی مردم ایران در دهه ی 30و40را به سمت رادیکالیزم و خشونت سوق داد.زنجیره ی ترورهای او از احمد کسروی (نویسنده ی نقاد و نواندیش) شروع شد و سپس بازیگران عرصه ی سیاست را دربرگرفت(حسنعلی منصور و حاجیعلی رزم آرا).
خاطرات حاج مهدی عراقی که درکتاب «ناگفته ها» منتشر شده است نشان می دهد که «نواب صفوی»برای پیشبرد اهداف خود حتی آیت الله کاشانی را نیز به ترور تهدید کرده بود.آن زمان که «میرلوحی» و تیم اش مبارزه ی خشونت آمیز را باب کردند نه آیت الله العظمی بروجردی و نه حتی آیت الله خمینی آنها را حمایت وتایید نکردند با این حال دستگاه رسانه ای جمهوری اسلامی با «تحریف تاریخ»و«قهرمان سازی»،مسیر امتیاز جمع کردن برای اثبات حقانیت این نظام را سالهاست دنبال می کند.
کار این دستگاه رسانه ای دو مرحله دارد:ابتدا بزرگ کردن یک شخصیت تاریخی ازطریق تحریف تاریخ و تبدیل او به «اسطوره» و  سپس«سنجاق کردن» این اسطوره به دامن جمهوری اسلامی .آنگاه قرار است این دامن"آلوده به خون بیگناهان" با نمایش "اسطوره ها" تطهیر گردد.  

۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه

دولت سبز

هنگامی که «نازی ها»فرانسه را اشغال کردند و پرچم شان را در «پاریس»به اهتزاز درآوردند،«مارشال دوگل»  و همراهانش در خارج از فرانسه «دولت در تبعید» تشکیل دادند.این حرکت از دو سو حائز اهمیت بود:اولا نشانی قطعی از عدم مشروعیت دولت دست نشانده ی نازی ها(دولت ژنرال پتن)بود و ثانیا باعث هماهنگی مبارزات نیروهای آزادی بخش فرانسوی می گردید.
با گذشت حدود 5/1 سال از شروع«جنبش سبز»به طور روزافزون نیاز به هماهنگی نیروهای ضد استبدادی احساس می گردد.به نظر می رسد زمان آن رسیده است که فعالان سیاسی در خارج ازکشور به تشکیل دولت سبز اقدام کنند.
برگزاری یک انتخابات اینترنتی به راحتی مقدور است و کمک می کند که ملت ایران صاحب یک رئیس جمهورقانونی و دولتی مردمی گردد.طبعا تلاش های حقوقی بین المللی می تواند باعث به رسمیت شناختن این دولت به عنوان وکیل قانونی مردم ایران در عرصه ی جهانی گردد و بیش از پیش دولت غیرقانونی را تحت فشار قرار دهد.

۱۳۸۹ دی ۲۹, چهارشنبه

جنبش سبز:گامی در جهت زندگی شهری

شاید این پیامک بارها برای شما آمده باشد که «جهان سوم جایی است که اگر بخواهی خانه ات را آباد کنی باید میهن ات را ویران کنی و اگر بخواهی میهن ات آباد شود باید خانه خراب شوی.»نمیدانم گوینده ی این سخن کیست ولی توصیفی مختصر اما جامع از تعارض موجود در جامعه ی ماست:تعارض بین فرهنگ روستا و فرهنگ شهر.
در مرحله ی کشاورزی تاریخ بشر(عصر فئودالیته)چیزی به نام میهن وجود خارجی نداشت.گرچه یک دولت مرکزی از زمان دولت شهرهای یونان باستان وجود داشت اما عملا هر روستا،فرهنگ و زبان و سنت و اقتصاد و قوانین خودش را داشت.دشواری عبورو مرور و ارتباطات مانع از این بود که پیوستگی دائمی اقتصادی-سیاسی-فرهنگی در سطح وسیع مقدور باشد در نتیجه مردم مرز شرقی ایران بیشتر شبیه همسایگان شرقی ایران زندگی می کردند و مردم مرز غربی ایران شبیه همسایگان غربی ایران.«ایران»نامی بود که «متناظر خارجی» نداشت و به قول «ویتگنشتاین» یک «بازی زبانی» بود.
دو تحول تاریخی بزرگی که در یکی دو قرن اخیر اتفاق افتاد(انقلاب صنعتی و انقلاب ارتباطات) سبک زندگی بشر را تغییر داد:
توسعه ی وسایل حمل و نقل،فاصله ها را کوتاه کرد و تولید صنعتی،با افزایش بازدهی،نیاز به گسترش گستره ی بازاریابی را به وجود آورد.اینجا بود که پول ملی،زبان ملی و قوانین ملی تبدیل به ضرورت های اقتصادی شدند و در نتیجه«ملت و دولت»دیگر واقعیت های خارجی بودند نه بازی زبانی.
ادامه ی همین روند بعدها باعث خلق پول فراملی(یورو)،زبان فراملی(اسپرانتو)و قوانین فراملی(اعلامیه ی جهانی حقوق بشر)شد.
کشورهایی که بار تاریخی زبانی-آئینی سبک تری داشتند این«استحاله»را با سرعت بیشتر و هزینه های کمتر پشت سر می گذارند و برعکس کشورهایی که مهد باستانی ترین تمدن های جهان بوده اند بار بیشتری را باید به زمین بگذارند و هزینه های بیشتری بپردازند.به همین دلیل کشورهای شمالی اروپا(کشورهای اسکاندیناوی) با سهولت و سرعت بیشتری مدرن شدند تا کشورهای جنوبی اروپا(ایتالیا-یونان-اسپانیا).
مروری بر افسانه ها و آئین های مردم ایران نشان می دهد که هنوز فرهنگ ما «روستا محور»است.هنوز روستا مهد«وفا و صفا»و شهر «بازار دروغ و دغل»است.«ریشه ها» در روستا و کوه و صحرا قرار دارند و «پیر راهنما»(گورو)همواره هیبتی روستایی و باستانی دارد.
درجا زدن فرهنگی ما در «عصر کشاورزی»مانع از ورود واقعی ما به عصر صنعت(مدرنیته)است.تحولات صنعتی در کشور ما اغلب درحد «مکانیزاسیون»و گاهی هم در حد «مدرنیزاسیون»هستند.به ندرت با «مدرنیته» مواجهیم به عبارت دیگر ما با «ابزارهای مدرن»سر و کار داریم نه با «پارادایم های مدرن».
این که رئیس دولت برای فریب افکار عمومی یارانه های نقدی را «پول امام زمان» می خواند و رئیس حکومت برای فریب افکار عمومی در «روضه خوانی»نماز جمعه به«گفتگو با امام زمان»می پردازد ریشه در «درجا زدن فرهنگی ما»در عصر فئودالیته دارد.
اگر قرار است جنبش سبز ما را از چاله درآورد و به چاه هم درنیاندازد ضروری است که زبان شهری،قصه های شهری،طرحواره های شهری و آئین های شهری بیافریند.
اما همانطور که در مقاله ی «توسعه ی اقتصادی و انقلاب 1357»نیز ذکر کرده ام شاید برای این منظور بهتر باشد که با حوصله ی بیشتر و سرعت کمتری حرکت کنیم تا لایه های واپس گرای جامعه نتوانند با«رادیکالیزه کردن» فضای فرهنگی به بهانه ی ساختارشکنی روشنفکران،«چاه جمکران»را عمیق تر کنند!

اقتصاد آزاد،اقتصاد سوسیالیستی،اقتصاد مافیایی

1-اقتصاد آزاد
اقتصاد آزاد بر نظریه ی «دست نامرئی آدام اسمیت»بنیان گذاشته شده است.آدام اسمیت باور داشت که نظام عرضه و تقاضا و رقابت آزاد «خود به خود» باعث افزایش بهره وری،افزایش کیفیت و تعادل نرخ ها خواهد شد بنابراین دخالت دولت،نه تنها اثر مثبتی ندارد که به دلیل ایجاد مانع در چرخش اقتصادی آزاد باعث ایجاد مشکل می گردد.بنابراین در نظام آزاد  اقتصادی،دولت تنها به عنوان یک پلیس اقتصادی نظارت بر رعایت قوانین اقتصادی را به عهده دارد.قوانین نیزدر تعامل بین نمایندگان مردم(پارلمان)و نمایندگان صنایع و تجار(لابی گری)تعیین وتصویب می گردند.در چنین نظامی درآمدهای ملی(مثل درآمد ناشی از فروش نفت)طبق مصوبات پارلمان و قانون بودجه ی ملی توزیع می گردند و مخارج دولت و هزینه های ملی از طریق مالیات تامین می گردند.در چنین الگویی «یارانه»وجود ندارد و «اقشار کم توان»با سهمی از هزینه های عمومی حمایت می گردند.
2- اقتصاد سوسیالیستی
این نظام اقتصادی برمبنای نظریه ی «کارل مارکس» بنیان گذاشته شده است.«مارکس»نظام سرمایه داری(اقتصاد آزاد)را موجب رقابت دائمی ،استثمار طبقه ی ضعیف توسط سرمایه داران وجنگ می دانست لذا نظام اقتصادی نوینی را پیشنهاد داد.
در نظام مارکسیستی سوسیالیستی،دولت به عنوان یک«کارفرمای بزرگ» که نماینده ی سندیکاهای کارگری و مصرف کنندگان است قوانین اقتصادی را وضع می کند،درآمدها را جمع آوری می کند و هزینه ها را پرداخت می کند.در نظام اقتصادی سوسیالیستی،دولت موظف است برای تمام مردم مسکن رایگان،بهداشت و درمان رایگان،آموزش و پرورش رایگان تدارک ببیند و اصولا چیزی به عنوان مالیات وجود ندارد و هزینه های اساسی مردم مشمول دریافت«یارانه» می شوند.
3- اقتصاد مافیایی
در این نظام اقتصادی،دولت با یک کودتای نظامی یا شبه نظامی بر سر کار است و نماینده ی گروه های اقتصادی ویژه ای است که حامی(اسپانسر) کودتا هستند.نظام اقتصادی کاملا غیرشفاف است و پارلمان تنها نقشی تشریفاتی دارد.
دولت(ودرواقع گروه های اقتصادی خاص یا همان خانواده های مافیا)درآمدهای ملی را در اختیار دارد و آن را بین همان گروه ها(رانت خواران)توزیع می کند.دولت عملا در مقابل نیازهای عمومی مردم بی تفاوت است و مردم مجبورند بار مالی مسکن،آموزش و پرورش،و بهداشت و درمان را به دوش بکشند.
در این نظام اقتصادی یارانه ها قطع می شوند اما مالیات ها افزایش می یابند!
اقتصاد جمهوری اسلامی
اقتصاد مافیایی محصول حرکت از یک نظام اقتصادی سوسیالیستی (دولتی) به سوی یک نظام اقتصادی آزاد(سرمایه داری)در یک نظام سیاسی بسته است.
اگر به خاطر داشته باشید در دوران ریاست جمهوری سید محمد خاتمی بحث گسترده ای در بین گروه ها و شخصیت های سیاسی در جریان بود که «توسعه ی سیاسی اولویت دارد یا توسعه ی اقتصادی؟»
گرچه گروه های اصلاح طلب در آن دوره بر اولویت توسعه ی سیاسی پای می فشردند،محافظه کاران توسعه ی  اقتصادی را در اولویت می دانستند.در آن دوران،رهبر حکومت به بهانه ی اولویت داشتن«معیشت مردم»کفه ی ترازو را به نفع «توسعه ی اقتصادی»سنگین کرد و آن شد که نباید می شد:توسعه ی اقتصادی (خصوصی سازی)در یک فضای بسته ی سیاسی باعث ایجاد گروه های مافیایی ثروتمند شد که به پشتوانه ی پول زیاد گروه های نظامی و شبه نظامی را قبضه کردند و دولت کودتایی را بر سر کار آوردند.
آینده
از آنجا که نظام های مافیایی «اهل معامله»هستند امیدی به تعاملات بین المللی و فشار قدرت های خارجی برای تغییر اوضاع ایران نیست.حکومت کودتایی همانطور که نفت خزر را به روسیه واگذار کرد با چانه زنی و امتیازدهی با قدرت های جهانی به بقای خود ادامه خواهد داد.اگرنهضت آگاه سازی مردم(جنبش سبز)قادر شود اعتراضات هدفدار مدنی را سازماندهی کند قویترین راهکار مبارزه با نظام های مافیایی ،تحریم خرید و فروش با این نظام ها خواهد بود.
اما اگر«جاماندگی عمیق فرهنگی»مردم ایران به بیدارباش جنبش سبز پاسخ ندهد ممکن است اقتصاد مافیایی 2تا3 دهه بر ایران حکمروایی کند.پایان عمر اقتصادهای مافیایی با جنگ درونی بین «خانواده های مافیا»رقم خواهد خورد.

۱۳۸۹ دی ۲۲, چهارشنبه

چه کسی از این آب گل آلود ماهی می گیرد؟

هفته ی اول کودتا،همان روزهایی که در راهپیمایی های میلیونی شرکت می کردیم بیانیه ای نوشته بودم که قرار بود در راهپیمایی شنبه 30خرداد 1388 پخش شود.عنوان بیانیه «مطالبات اقلی،مطالبات اکثری»بود.
درآن بیانیه به سران حکومت این نکته را گوشزد کرده بودم که اگر به مطالبات اقلی مردم(بررسی سلامت انتخابات توسط یک کمیته ی مستقل) تن ندهند گرفتار مطالبات اکثری مردم(تغییر قانون اساسی،حذف نظارت استصوابی ، محدود شدن اختیارات ولی فقیه) خواهند شد.
انتظار این بود که عقلای قوم به تفکر بنشینند و سرنوشت خود را به سرنوشت تیم نظامی-اقتصادی احمدی نژاد گره نزنند اما چنین نشد.جمعه آمد و علی خامنه ای در خطبه های نماز جمعه کار را یکسره کرد.سرنوشت خود را به سرنوشت احمدی نژاد گره زد و مخالفان را تهدید کرد به این که اگر در خیابان ها جمع شوند«مسئولیت عواقب آن» به عهده ی خودشان است و در پایان با یک مراسم «روضه خوانی» عوام فریبانه به «گفتگو با امام زمان» پرداخت و اشک ریخت!
نتیجه خطبه های نیم تهدید-نیم روضه خوانی خامنه ای این شد که روز بعد-همان شنبه ای که قرار بود بیانیه ی «مطالبات اقلی-مطالبات اکثری» پخش شود-سرکوب وحشیانه تر شد و دهها «ندا» به بهشت زهرا و کهریزک و اوین فرستاده شدند.
وقتی روضه خوانی تهدید آمیزخامنه ای را شنیدم بلافاصله به دوستان ایمیل زدم که:«مدل جنبش سبز،مدل انقلاب 1357 نخواهد بود،خودتان را برای حرکتی طولانی آماده کنید،همچون نهضت نلسون ماندلا».بعدا دوست خوش فکری ایمیل مرا اصلاح کرد و توضیح داد که جنبش سبز حرکتی خواهد داشت شبیه جنبش مدنی سیاهان آمریکا در دهه ی 1960 به رهبری «مارتین لوتر کینگ».
البته حرکت مدنی جنبش به این معنا نیست که حکومت نیز از مدل«مسالمت آمیز»جنبش پیروی خواهد کرد.لایه هایی از حکومت چنان پرونده های قطوری از جنایات و تخلفات دارند که حتی کوچکترین تغییری در نظام که منجر به حاکمیت قانون شود آنها را پشت میله های زندان خواهد انداخت.طبیعی است که آنها با خشونت آمیزترین شیوه ها در مقابل هر جنبشی هرچقدر هم مسالمت آمیز باشد مقاومت کنند.
خامنه ای می توانست در آن خطبه ها،مردم را دعوت به آرامش کند و قول تشکیل کمیته ای ویژه برای رسیدگی به تخلفات انتخاباتی بدهد.اما اواز یک سو دست خود را در دست احمدی نژاد قرار داد و از سوی دیگر در دست امام زمان!
او با این حرکت به ظاهر غیرعقلانی نشان داد که یا دچار تحلیلی بسیار سطحی است و یا رادیکالیزه کردن فضا به نفع اوست.واکنش خامنه ای به پا در میانی هاشمی رفسنجانی نشان داد که فرضیه دوم محتمل تر است چراکه اگر او عجولانه وبر مبنای تحلیلی سطحی حرکت خود را انجام داده بود از مانور هاشمی رفسنجانی استقبال می کرد و خود را از مخمصه می رهانید.پس لایه های آلوده ی حاکمیت از رادیکال شدن فضا بیشتر از فضای گفتگوسود می برند.
حال سوال این است که چرا گردانندگان تقلب و کودتا به دنبال یک فضای رادیکال می باشند.
فرضیات زیر را می توان مطرح کرد:
1-کشاندن رقبا به رفتارهای رادیکال بهانه ی لازم را برای حذف سیاسی و حتی حذف فیزیکی آنان فراهم خواهد کرد.شاید مهم ترین رقیبی که قرار بود به دام رادیکالیزم بیفتد هاشمی رفسنجانی بود اما هاشمی بهترین بازی ممکن را طراحی کرد.از یک سو با نامه ای  که پیش از انتخابات به خامنه ای نوشت و با خطبه های نماز جمعه اش نشان داد که با تیم نظامی-اقتصادی حاکم میانه ای ندارد و از سوی دیگر از هر رفتار یا گفتاری که بهانه به دست بازیگردانان رادیکالیزم بدهد خودداری کرده است.
2-فرضیه ی دیگر این است که بازیگردانان در حال پنهان کردن فرایند مهمی هستند.به قول یکی از تحلیل گران رسانه ، امروز بسیاری از خبرهای رسانه ها تلاشی است برای منحرف کردن افکار از «خبری که مهمتر است»!
چه کسی در حال پنهان کردن چه چیزی پشت فضای رادیکال است؟!
آیا خامنه ای به دنبال حذف«نهاد مرجعیت»ازساختار اجتماعی و قرار دادن «ولایت فقیه»به عنوان تنها مرجع مذهبی کشور است؟!
آیا فضای رادیکال قرار است بهانه ای فراهم کند برای تخلفات بزرگ از قانون اساسی همچون انحلال عملی مجلس خبرگان و مجلس شورای اسلامی ،مادام العمر شدن ریاست جمهوری یا حداقل برداشتن محدودیت زمانی 8 ساله ی آن و انتصاب رهبر بعدی توسط شخص خامنه ای ؟!
به نظر می رسد تحلیل گران باید پشت حرکت های آشوب زای احمدی نژاد به دنبال آنچه او قرار است پشت آشوب پنهان کند باشند در غیر این صورت از تیم او رودست خواهند خورد.

«مالکوم ایکس»و«مارتین لوترکینگ»

امروز که ایالات متحده ی آمریکا رئیس جمهوری آفریقایی تبار و مسلمان زاده دارد برای کسانی که تاریخ نمی خوانند تصور این که حدود 50سال قبل در همین کشور «کوکلوس کلان»های نژادپرست سیاهپوستان را «لینچ» می کردند یا زنده زنده می سوزاندند دشوار است.
بازخوانی تجربه ی دهه ی 1960 آمریکا برای ما که در حال مبارزه با یک ساختار نژاد پرست شبه مذهبی هستیم مفید است.
مالکوم ایکس
پدر مالکوم ایکس یک کشیش سیاهپوست بود که توسط نژادپرستان کوکلوس کلان ربوده شد و به طرز وحشتناکی مثله شد.چند سال از مفقود شدن او گذشت تا بالاخره جنازه ی تکه تکه شده اش را پیدا کردند.مادر مالکوم به بیمارستان روانی منتقل شد و مالکوم درخیابان های محله های فقیرنشین رها شد.در آن زمان مالکوم فقط 12سال سن داشت.در چنین شرایطی مالکوم ایکس به گروه های گانگستر پیوست و در 18 سالگی به زندان افتاد.جرم او سرقت بود و 8سال در زندان به سر برد.مالکوم ایکس در زندان مسلمان شد و پس از خروج از زندان جنبش اعتراضی خشونت آمیز سیاهپوستان را رهبری کرد.«پلنگ های سیاه»به مقابله به مثل پرداختند.آنها نیز به اموال نژادپرستان حمله می کردند،می شکستند و به آتش می کشیدند.
مارتین لوترکینگ
در آن سال ها اگر سفیدپوستی وارد اتوبوسی می شدو صندلی خالی نبود سیاهپوستان موظف بودند صندلی خود را برای اوخالی کنند.اما خانم«رزا پارکس» که روزی سخت را پشت سر گذاشته بود حاضر به خالی کردن صندلی خود نشد و پلیس او را به این جرم دستگیر کرد.سیاهپوستان که 70% مسافران اتوبوس های شهری را تشکیل می دادند اتوبوس ها را تحریم کردند و اتوبوسرانی مجبور به عقب نشینی و لغو این قانون نژاد
پرستانه شد.
«مارتین لوترکینگ» کشیش سیاه پوست رهبری این مبارزه ی مدنی را به عهده داشت.او با خشونت مخالف بود و به روش گاندی(آهیمسا) جنبش را اداره می کرد.
مارتین لوترکینگ جایزه ی صلح نوبل را دریافت کرد.
مالکوم یا مارتین؟!
امروزه کسانی که تاریخ جنبش سیاهپوستان را مرور می کنند روش مارتین لوترکینگ را تجویز می کنند.از نظر بسیاری از نظریه پردازان،«لیبرال دموکراسی»نه یک هدف بلکه یک روش است.روش«لیبرال دموکراسی»روشی «زمان بر» است و با «بردباری» و «استقامت» به پیروزی می رسد،ویژگی هایی که از نظر فرهنگی در ما ایرانیان رشد زیادی نکرده اند.
پایان راه!
گرچه مالکوم ایکس و مارتین لوترکینگ از دو روش کاملا متفاوت به مبارزه با نژادپرستی برخاستند.نژادپرستان با هر دوی آنها معامله ی یکسانی کردند : هر دو نفر را کشتند!
تصور این که مبارزه ی مدنی مبارزه ی بی خطری است تصور باطلی است.چه با خشونت به میدان آییم و چه با مسالمت ،باید خود را برای آماج   خشونت شدن آماده کنیم!مگر نویسندگانی که در قتل های زنجیره ای مثله   شدند به جز«قلم»ابزار دیگری در دست داشتند؟!
آیا می توان با مشی فکری اگزیستانسیالیست و روش لیبرالیسم پای در مسیری حماسی گذاشت؟!   

۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه

از گوگوش تا سروش!

چندی پیش روزنامه ی کیهان(توپخانه ی رسانه ای حکومت فاشیست ایران)در سرمقاله ای تحت عنوان «از گوگوش تا سروش» جریان جنبش سبز ایران را مورد تمسخر قرار داده بود.از دیدگاه سرمقاله نویس کیهان،این که طیفی گسترده از ایرانیان در درون جنبش سبزجای گرفته اند نقطه ی ضعف و باعث شرمساری جنبش سبز است در حالی که دقیقا جنبه ی افتخارآفرین جنبش سبزهمین گستردگی طیف طرفداران آن است.
«انحصارطلبان»از خاطر برده اند که یکی از رموز پیروزی انقلاب 1357 ،همگرایی اقشار مختلف جامعه ی ایران دور محور هدف واحد«حذف حاکمیت استبدادی»بود.
اگر عکس های سانسور نشده ی راهپیمایی های روزهای انقلاب را مرور کنیم می بینیم که در کنار عکس های آیت الله خمینی ،عکس های دکتر مصدق و دکتر شریعتی در دست مردم بودند.در عکس های سانسور نشده ،بانوان بدون حجاب مذهبی دوش به دوش بانوان مذهبی دیده می شوند.طیف ایرانیان خواستار تغییر نظام استبدادی از حزب توده و چریک های فدایی خلق گرفته تا نهضت آزادی و هیات های موتلفه گسترده بود.انحصارطلبان که در تمام این سال ها عکس ها و مدارک مربوط به انقلاب را سانسور و «دستکاری» کرده اند خود نیز گرفتار «خودفریبی» شده اند و باور کرده اند که راهپیمایی های عظیم میلیونی علیه نظام استبدادی پهلوی توسط روحانیون مدیریت می شدند و شرکت کنندگان آن غالبا از مساجد بیرون آمده بودند!
قطار جمهوری اسلامی که روزی از روی ساواکی ها و درباری ها عبور کرد بلافاصله شروع به بیرون انداختن مسافران خود کرد.ابتدا گروه های چپ را بیرون انداخت.بعد نوبت به اقلیت های مذهبی رسید.آنگاه به سراغ  ملی گراها رفت.سپس ملی مذهبی ها بی رحمانه از قطار بیرون انداخته شدند.پس از آن نوبت به منتقدان به اقدامات خلاف شرع و قانون اساسی رسید.درنهایت تنها مسافران رسمی این قطار بازجوها،شکنجه گران و پیروان چشم و گوش بسته ی ولی فقیه و عاشقان ریاست اند.این مسافران رسمی بی رحمی را تا جایی رساندند که کسی را که مترجم «منشور جهانی حقوق بشر» بود(محمدجعفر پوینده) و نویسنده ای که کتاب«تمرین مدارا» را نوشته بود(محمد مختاری) را نیز دریدند و ازقطار بیرون انداختند!
این که این قطار حتی برای مراجع تقلید برجسته ی شیعه(مرحوم آیت الله العظمی منتظری و نیز آیت الله العظمی صانعی) و دین پژوهان برجسته ای چون محسن کدیور و عبدالکریم سروش نیز جا ندارد جای شرم دارد اما مسافران رسمی امروزی این قطار چنان دچار «خودشیفتگی بدخیم» و «خودفریبی عمیق»اند که به سکونت در چنین قطاری افتخارمی کنند.قطاری که همچون قطار هسته ای احمدی نژاد «نه ترمز دارد و نه دنده عقب!».
لنین در جایی می نویسد:«انقلاب ها پیروز می شوند نه به این دلیل که قدرت آنها بر قدرت حکومت ها می چربد بلکه به این دلیل که حکومت ها در مقابل انقلاب ها دچار چنان افراطی می شوند که خود،به سوی نابودی پیش می روند»    
هفته ی پیش که دیدم در امام زاده صالح تجریش تصویر بزرگ علی خامنه ای را روی قبله نصب کرده اند و نمازگزاران روی به سوی اوبه رکوع و سجده می روند به یاد گفته ی لنین افتادم!
چه نسبتی است بین اسلامی که ادعای «جهان شمول»بودن و«فطری»بودن و «رحمة للعالمین» بودن دارد و قطاری که «دربست»در اختیار«علی و حوضش»،بی ترمز ودنده عقب به سوی «کوچه ی علی چپ» در حرکت است؟!

۱۳۸۹ دی ۱۱, شنبه

بررسي يك فاجعه ملي با نگاه روانشناسي

ژاك لاكان-روانكاو فرانسوي-روان انساني را شامل سه بخش مي داند:
غريزه حيواني ، زبان و تاريخ.
در باب غريزه حيواني (كه فرويد آن را Instinct  مي ناميد و كرچمر آن را Temperament )در فرصتي ديگر برايتان خواهم نگاشت اما اين روزها پرداختن به اجزاي غير بيولوژيك برايم مهمتر است چرا كه قطعا در سي سال اخير ژن و بيولوژي مردم اين كشور تغيير نكرده است اما اتفاقات مهمي در آن رخ داده اند:
- در اين سي سال جمعيت كشورمان 2برابر شده اما جمعيت زندانيان آن 10 برابر شده !!
- در اين سي سال جمعيت كشورمان 2 برابر شده اما آمار مرگ و مير اعتياد 30 برابر شده !!
- كشور ما اكنون رتبه اول اعتياد به مواد مخدر ،رتبه اول مرگ و مير تصادفات جاده اي و رتبه اول فرار مغزها (مهاجرت نخبگان) را در جهان دارد!(جامعه شناسي خودماني-حسن نراقي)
- آمار زندانيان ايران 2 برابر ميانگين جهاني است و اكنون تعداد زندانيان ايران 3 برابر ظرفيت زندانهاي كشور است !(گزارش وزير دادگستري و مدير كل توسعه زندانهاي كشور)
- ايران پس از چين رتبه اول اعدام در جهان و رتبه اول تعداد روزنامه نگاران زندانی را دارد ! ( گزارش كميته حقوق بشر سازمان ملل )
چرا چنين شده است ؟!
اگر غريزه و مزاج ما تغيير چشمگيري نكرده است ( چرا كه قاعدتاً تغييرات بيولوژيك در طول هزاران سال واقع مي شوند نه چند دهه ) پس بايد در " زبان " و " تاريخ " علت اين فاجعه را جستجو كنيم .
ژان پياژه و رشد شناختي
ژان پياژه اعتقاد دارد كه هر چه در جايي تنوع ( Diversity ) ، غنا (  Richness ) و پيچيدگي ( Complexity  ) در زمينه اطلاعات بيشتر باشد رشد شناختي بيشتر است . بنابراين " جامعه باز " – آنچنان كه كارل پوپر نام مي نهد – باعث رشد فرهنگي يك جامعه مي شود و " جامعه بسته اطلاعاتي " باعث پسرفت فرهنگي مي شود .
نمونه چنين پديده اي در چين و هونگ كونگ ديده شد . از دهه 1950 كه انقلاب كمونيستي مائو در چين پيروز شد فضاي چين فضاي " تك صدايي " و " سانسور اطلاعات " شد ( اكنون نيز عليرغم تحولات اقتصادي هنوز چين بصورت تك حزبي اداره مي شود و سانسور اطلاعات و فيلتر شدن اينترنت در آن ادامه دارد ! )
در همين حال قرارداد بين چين و انگلستان باعث شد كه بندر هونگ كونگ تا سال 2000 ميلادي خارج از حاكميت مائوئيزم باقي بماند . نتيجه اين شد كه چند دهه پس از آن اميد به زندگي ( طول عمر مورد انتظار ) در هونگ كونگ ( همان ژنتيك چيني ها ) نزديك به 10 سال بالاتر از چين باشد . ( كتاب مديريت استراتژيك – فرد ديويد ) و رتبه هوش ( IQ  ) هونگ كونگي ها در جهان اول و رتبه چيني ها درجهان هشتم باشد ! ( اين رتبه بندي را در سايت ويكي پديا مي توانيد ملاحظه كنيد . در ضمن در اين رتبه بندي ايرانيان رتبه شصتم جهان را دارند ! )
جامعه تك صدايي افرادي را تربيت مي كند كه رشد شناختي پاييني دارند و از نظر پياژه پايين بودن رشد شناختي يعني " تفكر عيني " ( Concrete  ) به جاي " تفكر انتزاعي  " ( Abstract ) .
تفكر عيني ، اقتصاد ، شعر !
عيني بودن تفكر باعث مي شود كه اين ملت تفاوت " زبان اقتصاد " و " زبان شعر و قصه " را در نيابد ! در اقتصاد دو بعلاوه دو مي شود چهار اما در شعر و قصه دو بعلاوه دو هر چه " دلبر " بخواهد مي شود :
( مرا مگو كه چوني ؟ به هر صفت كه تو خواهي ! )
ماجراي حذف يارانه ها در شرايطي كه دولت ( بر خلاف نص قانون اساسي ) تبديل به يك " كارفرماي بزرگ " شده است و سازمان برنامه و بودجه و مديريت و برنامه ريزي و شوراي  پول و اعتبار را منحل كرده است ؛ استقلال نظام بانكي را از بين برده است ، به مجلس شوراي اسلامي حاضر نيست حساب پس بدهد و بالاخره به گزارشات تخلف كه ديوان محاسبات منتشر مي سازد نيز بي اعتنا است بيشتر يك شعر و شوخي است تا يك برنامه اقتصادي ، اما " تفكر غير انتزاعي " مانع از اين است كه اكثريت مردم توان ادراك و واكنش مناسب را داشته باشند .
تفكر عيني ، تاريخ ، اسطوره
عيني بودن تفكر باعث مي شود كه ملت ما تفاوت "  تاريخ " و " اسطوره " را در نيابد !
آيين هاي اسطوره اي و داستانهاي سمبوليك ( از طي الارض كردن اولياء دين گرفته تا آب حيات در ظلمات يافتن خضر و روي آب راه رفتن شمس تبريزي ) كه بايد با عينك " نماد خواني و رمز گشايي " ( ميتولوژي و هرمنوتيك ) به آنها نگاه شود براي ملت ما به همان اندازه " تاريخي " بنظر مي رسند كه ماجراي جنبش مشروطه ، ملي شدن نفت و جنگ جهاني دوم !
نتيجه گيري
محدود ساختن " آزادي بيان " و جريان  تک صدايي اطلاعات باعث افت رشد شناختي ملي در ما شده است . " زبان " و " تاريخ " كه اجزاي انساني روان اند دچار بيماري شده اند و نتيجه آن رشد لجام گسيخته خشونت ، قانون ستيزي و تكانش گري است . ( گزارش رئيس سابق قوه قضائيه حاكي از اين است كه در كشور يك ميلياردي هندوستان در سال ، چهار ميليون پرونده قضايي تشكيل مي شود در حالي كه در كشور هفتاد ميليوني ايران در سال هشت ميليون پرونده قضايي تشكيل مي گردد ! )
راه حل
الف : در صورتي كه حاكميت اهميت موضوع را بپذيرد و در حل اين مشكل مشاركت كند راه حل هاي زير يشنهاد مي شود :
1-      آزادي بيان ، همانطور كه در قانون اساسي آمده است ، رعايت شود .
2-      حاكميت به " قانون احزاب " و " قانون شورا ها " كه فرصت " نهادينه شدن چند صدايي " را فراهم مي كنند مقيد گردد .
رعايت موارد فوق در غالب قوانين فعلي امكان پذير است و برآورده نشدن آنها رفتاري " غير قانوني " محسوب مي گردد .
ب : در صورت عدم همكاري حكومت ، نخبگان جامعه از طرق زير مي توانند جريان فاجعه آميز فرهنگي را متوقف نمايند :
1-      گسترش استفاده از اينترنت توسط اقشار مختلف جامعه ( كارگران – معلمان – كسبه – بازنشستگان )
2-      تشكيل " اتاق هاي فكر " در سطح محله ها ، شركت ها و جلسات سنتي فرهنگي
3-      گسترش آموزش " رياضي " ( زبان منزه ) و " تاريخ " ( علم تاريخ و تاريخ غير رسمي ).

جورج اورول،فروید و توتالیتاریسم

جورج اورول،رمان نویس انگلیسی و خالق رمان های معروف قلعه ی حیوانات(مزرعه ی حیوانات)،دخترکشیش و 1984 خود را یک نویسنده ی سیاسی می داند.او اعتقاد دارد که هرگاه تصمیم گرفته غیرسیاسی بنویسد چیز«مزخرفی» از آب درآمده است.
اما «اریک فروم» روانکاو معروف-که او نیز دیدی سیاسی اجتماعی به مقوله ی سلامت روان داشت-اعتقاد دارد که کتاب 1984 جوروج اورول گرچه ترسیم هنرمندانه و عمیقی از یک حکومت توتالیتاریست (تمامیت خواه) را به نمایش می گذارد،تلقی صرفا سیاسی  از آن نگاه کاملی نمی باشد.
«تصادفا» سال گذشته،همزمان با انتخابات ریاست جمهوری(کودتای 1388) کتاب 1984 را می خواندم.«جورج اورول» به ظرافت جامعه ای را ترسیم می کرد که در آن ستاد جنگ را «وزارت صلح» نامیده اند،مرکز سانسور اطلاعات و فریب افکارعمومی را «وزارت حقیقت»نام نهاده اند و مرکز مخوف شکنجه و بازجویی دگراندیشان«وزارت عشق» نام دارد.
در آن ایام،خواندن روایت عمیق جورج اورول رنجم را عمیق تر می کرد اما چاره چیست؟ به قول اگزیستانسیالیست ها رنج بردن از حقیقت زندگی بهتر است از لذت بردن از زندگی بزک کرده و گریم شده!
کمی گذشت تا آنقدر آرام گرفتم که بتوانم به سخن اریک فروم توجه کنم و و1984 را ازعینکی غیرسیاسی بازخوانی کنم.
هنگامی که«وینستون»-قهرمان داستان-در«وزارت عشق» شکنجه می شود«خودآگاهی اش» تسلیم سیستم می گردد اما هیچ شکنجه ای نمی تواند «ناخودآگاهی» وی را تسخیر کند:او همچنان شب ها «رویاهای ممنوعه»می بیند و «سیستم» می داند که رویاها ،بذر واقعیت اند و تلاش دارد که رویاهای او را در هم بشکند.
اینچنین است که «وینستون» را به اتاق 101می برند،جایی که همه ی زندانیان ازنام آن به خود می لرزند.
در اتاق 101 وینستون با«موش های گوشتخوار گرسنه» مواجه می شود و به« تمامیت»در هم می ریزد.
چرا مواجهه با«موش ها» تا این اندازه سهمناک است ؟!
«جورج اورول» ازقرار دادن «موش ها» در اتاق 101چه مقصودی دارد؟!
اینجاست که «اورول» به ظرافت ازتک نگار فروید تحت عنوان  “Rat man” بهره می گیرد.فروید بیماری دارد که دچار وسواس فکری است.او تصاویر مزاحمی در ذهن دارد که فرمانده دیکتاتور یگانی که در آن خدمت وظیفه اش را انجام  می دهد برای تنبیه او از«موش های گوشتخوار گرسنه» استفاده می کند.فروید با تحلیلی «زبان شناسی»در عمق ناخودآگاه این مرد جوان وسواسی،تداعی های زبانی بین«موش ها»و «سنت های شرم آور خانوادگی» را کشف می کند.
«ریچارد بوبتی» در کتاب «فروید به عنوان فیلسوف»این تحلیل فروید را به تفصیل شرح داده و چگونگی برداشت «ژاک لاکان» روانکاو فرانسوی را نیز از آن آورده است.
«جورج اورول» با وام گرفتن«موش ها» از فروید می خواهد بگوید اساس دیکتاتوری از خانواده شروع می شود و دیکتاتوری یکی از شکل های «اریستوکراسی رنج» است که "بنیان های زبانی-آئینی" دارد.
تا زبان چاپلوسانه و متملقانه،اشعار مدحی و آئین های مقدس سازی و بت تراشی باقی است اوضاع ما همین است که هست!
باید«سنت های شرم آور خانواده ی ملی مان» را در هم بشکنیم تا «موش های گرسنه ی گوشتخوار» رویاهای ما را در هم نشکنند.
باید تلاش ناتمام قهرمانان فرهنگی همچون میرزا ملکم خان،احمد کسروی و صادق هدایت را از سر گیریم و خانه را از پای بست بازسازی کنیم.

** "1984" را انتشارات نیلوفر با ترجمه ی صالح حسینی و "فروید به عنوان یک فیلسوف" را نشر ققنوس با ترجمه ی سهیل سمی منتشر کرده است.