۱۳۸۹ دی ۳, جمعه

داستان یک سقوط

در این مقاله برآنم که به این سوال پاسخ دهم:
*چرا انقلاب 1357به سراشیبی فاشیسم فرو افتاد؟
-چه شد که قرائت انسان مدارانه (اومانیستی) از مذهب که در آثار دکتر شریعتی تجلی می یافت جای خود را به قرائت ایدئولوژیک داد ؟
-چه شد که جریان های معتدل،منطقی و اخلاق مدار به حاشیه رانده شدند و جریان های تندرو،انحصارطلب و واپس گرا سکان دار اصلی حکومت شدند؟
قصه بقایی-فردید-آیت
این سه چهره ی نه چندان مشهور سهم بزرگی را در انحراف انقلاب از جریان اصلی بازی کردند:
مظفر بقایی-احمد فردید و سید حسن آیت
بقایی از رقبای سیاسی دکتر مصدق بود.رقابت مظفر بقایی سناتور کرمانی الاصل را از سویی به انگلوفیل بودن او(طرفداری اش ازسیاست های انگلستان) نسبت داده اند و از سوی دیگر به قدرت طلبی شخصی وی.از آنجا که او هیچگاه محبوبیت عمومی پیدا نکرد همواره با "نقش مخالف" خود را ارضاء می کرد.تیم بقایی(حزب زحمتکشان) و حزب توده دو جریان سیاسی بودند که بیش از همه ی جریان های داخلی دولت ملی دکتر مصدق را تحت فشار قرار دادند.
تاریخ نگاران مواجب بگیر که کودتای 28مرداد 1332 را «کودتای آمریکایی» می نامند فراموش کرده اند که دولت اتحاد جماهیر شوروی با پس ندادن ذخایر ارزی ایران که به امانت به او سپرده شده بود و با امرکردن به حزب توده به کارشکنی مداوم علیه دولت دکتر مصدق جهت وادارکردن او به دادن امتیاز نفتی به روس ها تا چه حد در سقوط دکتر مصدق نقش بازی کرد.آنها نمی گویند که «فدائیان اسلام»-گروه تروریستی  نواب صفوی-که سهم مورد انتظار خود را در قدرت نگرفته بود دکتر حسین فاطمی را مورد ترور قرار داد.
و فراموش می کنند که بحران سازی های سیاسی دکتر مظفر بقایی را در سقوط دکتر مصدق مورد توجه قرار دهند.وبالاخره سهم قطعی آیت الله کاشانی را که پشت مصدق را خالی کرد و بلافاصله پس از کودتای 28مرداد32 بازگشت شاه به قدرت را تبریک گفت از خاطر برده اند.
درهر حال،دکتر بقایی پایه گذار جریان فکری ای شد که مصدق را تخریب می کرد و طرفداران مصدق را تحمل نمی کرد.این جریان پس از پیروزی انقلاب اسلامی در دو قلمرو تداوم یافت:
1-در قلمرو فکری،احمد فردید شبه فیلسوفی که درس خود را در اروپا ناتمام گذاشته بود بلافاصله پس از انقلاب به تاسیس«مکتب فردید» همت گماشت.او با استفاده از«سفسطه» و ادعای الهام گرفتن از مکتب فلسفی «پدیدارشناسی»آلمانی(هگل،هایدگر،هوسرل) به مبارزه ی فکری با اندیشه ی مدرنیته(عقل گرایی،عرفی گرایی،عینیت گرایی) همت گماشت و جزو تئوریسین هایی بود که تلاش کرد برای «ولایت فقیه» مشروعیت فلسفی دست و پا کند.
گرچه احمد فردید حتی توان مکتوب کردن آرا و نظرات خود را نداشت با جمع کردن بسیاری از دست اندرکاران فرهنگی و سیاسی جامعه درمحفل خود پایه گذار بدعت «عقل گریزی و عقل ستیزی» در نظام جمهوری اسلامی شد.
2-در قلمرو سیاسی نیز سید حسن آیت(نماینده ی مجلس که سناریوی زندگیش با تروری که آمران آن معلوم نشدند به پایان رسید) دنباله روی مظفر بقایی شد.او هر نوع اعتدال گرایی و عقل مداری را در عرصه ی  سیاست نشانه ی سازشکاری می دانست و با هر جریان سیاسی مدافع مصدق کینه ای آشکار داشت.
جریان مصدق ستیزی به حذف«جنبش ملی» و «نهضت آزادی» از عرصه ی سیاست کمر بربست و نقش مهمی در گنجاندن «ولایت فقیه» در قانون اساسی داشت.«نهضت آزادی» را که پایه گذارانی چون شهید رجایی،شهید چمران،مرحوم طالقانی ومرحوم بازرگان داشت به «غربزدگی» متهم کردند و از عبدالحمید دیالمه گرفته تا علی اکبر محتشمی پور هر یک به نوعی آن را مورد حمله قرار دادند.روزگاری پیش آمد که نخبگان و پیش کسوتان مبارزه ی مدنی با رژیم پهلوی یکی یکی طرد و حذف شدند و صحنه ی  سیاست به شاگردان فکری فردید و تابعان سیاسی حسن آیت سپرده شد.این جریان عقل ستیزی چنان قوت گرفت که حتی افراد معروف به عقلانیت چون هاشمی رفسنجانی و مرحوم دکتر بهشتی را نیز گرفتار خود ساخت.
ماجراهایی چون«ولایت مطلقه» و «ذوب درولایت» از دستپخت های جریان فردیداند و جریان های «جمهوری زدایی» محصول کار امثال سید حسن آیت،عبدالحمید دیالمه و علی اکبر محتشمی پور.
نتیجه ی چنین ماجراها و جریان هایی،خلق پدیده هایی چون حسین شریعتمداری و محمود احمدی نژادند.کسانی که دانسته یا ندانسته درمقابل میراث بزرگ بشری(عقلانیت،دموکراسی و لیبرالیسم) ایستاده اند.
با مطالعه ی نشریاتی که هسته های فرهنگی سیاسی وابسته به حکومت منتشر می کنند به این نتیجه رسیده ام که سنت فکری «بقایی-فردید-آیت» برجسته ترین ویژگی اتاق فکر حکومت است.فراموش نکنیم که فاشیسم در اروپا (موسیلینی در ایتالیا-هیتلر در آلمان-فرانکو در اسپانیا) محصول همین جریان فکری(ضدیت با لیبرال دموکراسی و عقلانیت) بود.بنابراین جای تعجب نیست که این سنت فکری در ایران نیز زمینه ساز فاشیسم حکومتی شد.

فاشیسم چیست ؟

در فرهنگ علوم سیاسی فاشیسم  (Fascism)  جریانی سیاسی است که با ویژگیهای زیر تعریف می گردد: 
1-ضدیت با لیبرالیسم (عدم احترام به آزادی های فردی)
2-ضدیت با سوسیالیسم(ضدیت با نظام شورایی،سندیکاهای کارگری و تمرکز زدایی)                                                                           
3-اعتقاد به ضروری بودن دائمی جنگ(میلیتاریسم)
4-پرستش رهبر،پیشوا(توتم)
5-نظام تک حزبی
6-فرهنگ دولتی(اشغال عرصه ی فرهنگ توسط دولت)
7-ملی گرایی افراطی(شوونیسم)
8-عوام فریبی(پوپولیسم)
همان طور که مشخص می گردد نظام فعلی حاکم در ایران تمام ملاک های فاشیسم را برآورده می سازد!

۱۳۸۹ آذر ۲۶, جمعه

مشروعیت ولایت فقیه

«خنده دار است:او از همه ی حیله های حقیر فرماندهی استفاده می کند،اما فرماندهی اش وجود خارجی ندارد.و او از این نکته غافل است.»
                                            روبر مرل-کتاب جزیره-انتشارات نیلوفر

1-تمام کسانی که وقتی را صرف مطالعه ی آرای فقهی در زمینه ی حکومت کرده باشند  نیک  می دانند که مساله ی ولایت فقیه یک موضوع مورد اختلاف فقهی است.گستره ی نظریات در این زمینه آنچنان وسیع است که نمی توان کسی را به صرف قبول یا رد آن به «بی دینی» متهم کرد.
از اینرو سخنان آخوندهای درباری که ولایت فقیه را «ضروری دین» می دانند و عدم قبول آن را مساوی ارتداد و الحاد می شمرند هیچ توجیه فقهی ندارد.
                                                  
 
در این زمینه می توانید کتاب «نظریه های حکومت در فقه شیعه» از محسن کدیور و مقاله ی هادی قابل در کتاب«دیدگاه های آخوند خراسانی» را مطالعه کنید.
2-حدود اختیارات ولی فقیه در فقه شیعه نه تنها در بین فقها مورد اختلاف است که حتی نظر یک فقیه نیز در طول زمان تغییر کرده است.
مثلا آیت الله خمینی در کتاب ولایت فقیه یا حکومت اسلامی خود که نزدیک به دو دهه قبل از پیروزی انقلاب نوشته بود مهم ترین نقش ولی فقیه را «اجرای حدود شرعی»(شامل گردن زدن،قطع دست،سنگسار و شلاق زدن) و «جمع آوری و هزینه ی وجوهات شرعی» ذکر می کند.در این کتاب هیچ ردپایی از «حکم حکومتی» ولی فقیه نمی بینید.در حالی که همین فقیه حدود یک دهه پس از پیروزی انقلاب حکم ولی فقیه را حتی در احکام اولیه(نماز-روزه-حج و...) نیز نافذ می داند مثلا ولی فقیه می تواند به دلایل «حکومتی» مردم را از به جا آوردن حج منع کند.
3-بنابراین مشروعیت ولایت فقیه از باب استحکام فقهی آن نیست بلکه بر مبنای رایی که مردم ایران( آگاهانه یا ناآگاهانه) به قانون اساسی و بازنگری آن در سال های 1358 و 1368 دادند مبنای مشروعیت«ولایت فقیه» یک  «قرارداد اجتماعی» یا «میثاق مدنی» است.
اگر قانون اساسی مبنای مشروعیت ولی فقیه باشد طبیعی است که تجاوز فرد یا نهاد ولایت فقیه از محدوده ی قانونی وی را از مشروعیت ساقط می کند.
4-جدا از این که واژه هایی چون «ولایت مطلقه» و «ذوب در ولایت» هیچ جایگاهی در قانون اساسی جمهوری اسلامی ندارند محدوده ی اختیارات تعین شده برای رهبر نیز بسیار متفاوت با رفتار عملی علی خامنه ای است.
به برخی رفتارهای فراقانونی وی اشاره می کنم :
الف-تایید صحت انتخابات ریاست جمهوری 1388و رد فرض تقلب،پیش از تایید شورای نگهبان و رسیدگی به شکایات!
ب-دخالت در اختیار قانونی ریاست جمهوردرتعیین وزرا و حتی معاون رئیس جمهور!
ج-ارسال پیام برای نمایندگان مجلس و صدور دستور(حکم حکومتی!) برای دادن رای اعتماد به وزیران پیشنهادی احمدی نژاد
د-شکستن رای مجلس مبنی بر قانونی بودن وقف دانشگاه آزاد اسلامی و واگذاری تصمیم گیری دراین زمینه به رئیس قوه ی قضائیه که نافی اصل استقلال قواست!
در هیچ جای قانون اساسی قوه ی قضائیه نمی تواند قوانین تصویبی مجلس شورای اسلامی را فسخ نماید !
ه-دادن فرصت فراقانونی به احمدی نژاد برای بدون وزیر گذاشتن وزارت اقتصاد و دارایی علیرغم اتمام فرصت قانونی در سال 1387.
5-در قانون اساسی مصوب 1358یکی از شرایط لازم برای احراز مقام رهبری به صراحت «مرجعیت» ذکر شده بود(اصل یکصد ونهم).بازنگری قانون اساسی که در آن شرط مرجعیت ازشرایط رهبر حذف شده بود در مرداد ماه 1368 تصویب و ابلاغ شد.در حالی که انتخاب علی خامنه ای به مقام رهبری در خرداد ماه 1368 صورت گرفت!
بنابراین علی خامنه ای در زمانی  که هنوز مرجعیت وی را هیچ نهادی تایید  نکرده بود و طبق قانون اساسی مرجعیت از شرایط رهبری بود به این مقام رسید.نتیجه این که وی به صورت غیرقانونی به این مقام رسیده است!
نتیجه گیری :
رهبری که انتخابش برخلاف قانون اساسی بوده و رفتارش نیز بر خلاف قانون اساسی است چگونه می تواند از قانون اساسی مشروعیت  خود را کسب کند؟!

۱۳۸۹ آذر ۲۰, شنبه

ولایت فقیه و «برادران کارامازوف»!

امروز «برادران کارامازوف» داستایوسکی را تمام کردم ، پس از ماهها! طولانی شدن خواندن این کتاب به سبب زیاد بودن صفحات آن نبود بلکه به سبب سکوتی بود که لابلای  فصل ها لازم داشتم تا هر فصل هضم شود ونوبت به «بلع» فصل بعدی برسد.
یکی از فرازهای این کتاب ماجرای «مفتش اعظم» بود ، همان ولی فقیه،که مسیح را به سیاهچال می فرستد و او را دوباره پس از هزار و اندی سال به اعدام محکوم می کند چراکه از نظر او نظم نوین مذهبی که او بنا کرده  است از پیام مسیح نجات دهنده تر است !
همین داستان در جریان انقلاب 1357 و برپایی «جمهوری اسلامی» مشاهده می شود. با این که پیامبر پس از فتح مکه،عفو عمومی صادر کرد و ازانتقام گیری و محاکمه و مجازات دشمنان دیروز و شکست خوردگان امروز امتناع کرد،پایه گذار جمهوری اسلامی و اولین ولی فقیه به راحتی قتل و اعدام انقلابی سران ارتش و سرکردگان رژیم شکست خورده را تایید کرد و اینچنین شد که خشونت که ابتدا نصیب سران ارتش و ساواک شده بود در نهایت نزدیک ترین همراهان آیت الله (همچون صادق قطب زاده) را نیز بی بهره نگذاشت و توهین و تخفیف مراجع تقلید (آیت الله العظمی سید کاظم شریعتمداری و آیت الله العظمی حسینعلی منتظری) نیز مجاز و مباح شد .
گرچه امام اول شیعیان هیچگاه حاضر به ورود به باندبازی های تاکتیکی سیاسی و فدا کردن ارزش های اخلاقی برای رسیدن به پیروزی سیاسی-نظامی نشد ، علی خامنه ای که به زعم خود بر مسند جانشینی امامان شیعه تکیه زده است بر مبنای اصول ماکیاولیسم ( هم خشونت و هم فریبکاری برای شهریار مباح است ) و استالینی ( هدف وسیله را توجیه می کند) حکومت می کند .
به نظر می رسد ماجرا،همان قصه ی مفتش اعظم (فرمانروای روحانی داستایوسکی) است که به مسیح می گفت اگر روش تو درست بود به جای رفتن  به فراز صلیب ، بر فراز تخت پادشاهی یهود می نشستی !
روح الله خمینی و علی خامنه ای نیز گویی همچون «مفتش اعظم» بر این باورند که الگوی حکومتی آنان کارآمدتر از پیامبر اسلام و امام اول شیعیان است . آنان تصمیم گرفته اند به جای الگوی علی و فرزندان او ، از الگوی حاکمان بنی امیه و بنی عباس پیروی کنند و با "روش" امویان و عباسیان"منش"علویان را تبلیغ کنند !
به قول«صالح حسینی»مترجم کتاب «برادران کارامازوف» :
«در حقیقت مفتش اعظم نمایانگر زیانبارترین شکل بی نظمی مذهبی است ، صورتی از مسیحیت که سعی در فریب انسان داشته است ، درست همانگونه که شیطان کوشید تا عیسی را دربیابان فریب دهد . با سیطره ی بی نظمی مذهبی تمامی کارها مجازتلقی می شود و این است که بی نظمی اخلاقی هم پیش می آید . »
رابطه ی آشکار حاکمیت امروز ایران با «مفتش اعظم» باعث شده که «داریوش مهرجویی» نام کتابی را که درباره ی «توتالیتاریسم» نوشته است «مفتش بزرگ و روشنفکران رذل» بگذارد ،مناسب ترین نام جایگزین برای «ولی فقیه و پیروان او! ».این کتاب را نشر هرمس منشر کرده است .

۱۳۸۹ آذر ۱۱, پنجشنبه

خاتمی : خروشچف یا گورباچف ؟

وقتی در دوم خرداد 1376 علیرغم تلاش همه جانبه ی تمامیت طلبان از نهادهای نظامی-امنیتی و صدا وسیما گرفته تا روحانیت حکومتی ، کاندیدای مورد نظر رهبر یعنی علی اکبر ناطق نوری نتوانست رای آورد و سید محمد خاتمی با بیش از 20میلیون رای رئیس جمهور ایران شد ، سرمقاله نویس روزنامه ی کیهان او را به گورباچف تشبیه کرد چرا که خاتمی نیز همچون گورباچف – آخرین صدر هیات رئیسه ی اتحاد جماهیر شوروی – با شعاراصلاحات به میدان آمد .
میخائیل گورباچف بلافاصله پس از به قدرت رسیدن تلاش کرد شوروی را به سوی اصلاحات اقتصادی و سیاسی (پروستاریکا و گلاسنوست ) پیش ببرد اما نزدیک به هفتاد سال حکومت ایدئولوژیک با چاشنی انحصار طلبی (توتالیتاریسم) ، سرکوب(فاشیسم) و نظامی گری(میلیتاریسم) چنان نظام خشک و غیر قابل انعطافی ساخته بود که تا گورباچف دست به ترکیب آن زد به جای خم شدن فروشکست ! و اینچنین بود که منتخب حزب کمونیست شوروی آخرین میخ را به تابوت کمونیسم دولتی (لنینیسم) کوبید !
سرمقاله نویس روزنامه ی کیهان با تشبیه سید محمد خاتمی به میخائیل گورباچف میخواست به همفکران خود هشدار دهد که اگر بگذارید اصلاحات خاتمی شروع شود این نظام نیز به سرنوشت نظام شوروی دچار خواهد شد.
سید محمد خاتمی خواهان چارچوب شکنی نبود . او اصلاحات را در چارچوب قانون می خواست . خاتمی طالب آن بود که قانون شوراها پس از 20سال توقف اجرا شود و تصمیم گیری ها به جای جریان سنتی از بالا به پایین- که از زمان حکومت سلطنتی به ارث برده بودیم- جریان مشارکتی و مردمی (از پایین به بالا) پیدا کنند .
خاتمی بر اساس قانون اساسی و به عنوان حافظ قانون اساسی تخلفات نهادهایی همچون قوه ی قضائیه را تذکر می داد و خواهان محدود شدن اختیارات فراقانونی نهادهای نظامی-امنیتی بود .
تیم خاتمی تلاش کرد بازداشتگاههای خصوصی تعطیل شوند ، قتل های زنجیره ای پیگیری گردند و فعالیت های اقتصادی نهادهای زیر نظر رهبری همچون سپاه پاسداران ، آستان قدس رضوی ، بنیاد شهید ، بنیاد 15 خرداد ، موسسه امام خمینی(مصباح یزدی) و ... در نظام شفاف اقتصادی و مالیاتی صورت گیرند.
خاتمی هیچگاه در اندیشه ی درهم شکستن چارچوب های جمهوری اسلامی نبود . لذا درهمان روزهایی که روزنامه ی کیهان خاتمی را به گورباچف تشبیه می کرد ، دکتر ابراهیم یزدی ، دبیر کل نهضت آزادی ، اشتباه روزنامه ی کیهان را تصحیح کرد و اظهار داشت که خاتمی نقشی شبیه به  خروشچف در تاریخ ایران ایفا می کند . خروشچف چند دهه قبل از گورباچف رهبری اتحاد جماهیر شوروی را به دست گرفت . خروشچف نیز طالب اصلاحات بود . او بود که جنایات استالین را برملا کرد و فضای نسبی آزادی بیان را برقرار کرد . اصلاحات خروشچف نه تنها باعث ورشکستگی اتحاد شوروی نشد که درصورت تداوم می توانست انحراف جریان لنینیسم-استالینیسم را تصحیح کند و نمایی جدید و مردم سالارانه از اقتصاد مشارکتی(سوسیالیسم) بیافریند .
اما پس از خروشچف به جای دنبال شدن حرکت اصلاحی او ، اتحاد شوروی وارد یک جریان ارتجاعی شد و لئونید برژنف دوباره به همان حکومت استالینیستی جان داد و چنین شد که حکومت شوروی چنان خشک  و انعطاف ناپذیر رشد کرد که هنگامی که گورباچف پس از برژنف ، آندروپف و چرنینکو به قدرت رسید و دوباره برای اصلاحات خیز برداشت شوروی فروپاشید !
دکتر ابراهیم یزدی با تشبیه خاتمی به خروشچف به مخالفان اصلاحات یادآوری کرد که اگر امروز در جریان اصلاحات همراه نشوند روزی فرا خواهد رسید که نظام جمهوری اسلامی هم ، همچون نظام کمونیستی شوروی چنان غیرقابل اصلاح خواهد شد که چاره ای به جز دفن آن در گورستان تاریخ باقی نخواهد ماند .
دیدیم که نشنیدند و با همه ی ابزارها مانع اصلاحات شدند و پس از خاتمی   نیز جریان ارتجاعی برژنفی حاکم شد تا تجربه ی سقوط حکومت های تمامیت خواه ایدئولوژیک یک بار دیگر تکرار گردد .

پشت چهره ی خشونت

خانم «اوریانا فالاچی» -خبرنگار ایتالیایی- در کتاب «زندگی جنگ و دیگرهیچ» چند ملاقات خود را با رئیس پلیس سایگون در زمان جنگ ویتنام شرح می دهد .
این مرد کسی بود که در میدان اصلی سایگون ، در ملاء عام و در جلوی دوربین خبرنگاران با دست خود یک «ویت کنگ» را اعدام کرد و نماد خشونت دولتی در جهان شد.
«اوریانا فالاچی» با کمال تعجب او را می بیند که در خانه اش گل پرورش می دهد ، شعرمی خواند و نگاه های رومانتیکی به اوریانا دارد !
رئیس پلیس سایگون تنها دیکتاتور خون ریزی نبود که با هنر و لطافت و زیبایی انس داشت :
- آدولف هیتلر، آتش افروز نازی که میلیون ها نفر را در آتش جنگ جهانی دوم سوزاند نقاشی های لطیف و زیبایی می کشید و چه بسا اگر به دنیای سیاست وارد نمی شد امروز نام او در کنار ون گوک،رامبراند و سالوادور دالی می نشست !
- سرپاس مختاری، رئیس نظمیه ی رضا شاه که نام او لرزه بر اندام ها می افکند موسیقیدان برجسته ای بود و در نواختن ویولن کم نظیر بود !
- آیت الله خمینی که در سال 1367 دستور اعدام بدون محاکمه ی صدها زندانی را صادر کرد صاحب ده ها بیت غزل و رباعی و مسدس است . گرچه فاصله ی بسیار زیاد ادبیات گفتاری او با ادبیات نوشتاری منسوب به او اصالت و انتساب این اشعار را به طور جدی زیر سوال می برد!
- کیم جونگ ایل ، دیکتاتور خودبزرگ بین کره ی شمالی ، عاشق سینماست. در رشته ی سینما تحصیل کرده است و تمام وقت آزاد خود را صرف تماشای فیلم و نیز فیلم سازی می کند !
- علی خامنه ای دلبسته ی رمان های بلند و اشعار مدیحه سرایان است و میل عجیبی به این که این دلبستگی ها را به دیگران اعلام کند شاید به این خاطر که این دلبستگی ها او را در میان قشر حوزوی «خاص» می کند !
براستی که پشت چهره ی خشن و خون ریز دیکتاتور ها هنوزجانوری انسانی و لطیف نفس نفس می زند و تا آخرین لحظه از جان گرفتن ناامید نمی شود .
«رومن پولانسکی» کارگردان لهستانی تبار در فیلم سینمایی «دوشیزه و مرگ»به شخصیت یک شکنجه گر نگاه می اندازد که در عین خشونت و بی پروایی ، دلبسته ی سمفونی های «شوبرت» و نوشته های «نیچه» است !
می توان آیا انتظار داشت که روزی دیکتاتوری خون ریز پیش از این که همچون «چائوشسکو» و «صدام» در مقابل جوخه ی اعدام قرار گیرد اظهار ندامت کند و از ملت طلب بخشش نماید ؟!
محمدرضا شاه پهلوی ثابت کرد که چنین چیزی ممکن است . او کشتار را متوقف کرد و «صدای انقلاب ملت» را شنید و به تبعیدی خودخواسته رفت .
شاید تاکنون کمتر انصاف داشته ایم که به زیبایی چنین الگویی اعتراف کنیم.    

۱۳۸۹ آذر ۴, پنجشنبه

تفکر ایدئولوژیک : خاستگاه نبرد دائمی

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه   چون ندیدند حقیقت،ره افسانه زدند
بهار 1360 میزگردی از تلویزیون جمهوری اسلامی ایران پخش می شد که در آن سخنگویان ایدئولوژی اسلامی با سخنگویان ایدئولوژی مارکسیسم به مناظره می پرداختند .
در سمت چپ تصویر فرخ نگهبان (به عنوان سخنگوی  چریک های فدایی خلق-اکثریت) و احسان طبری (به نمایندگی از حزب توده) نشسته بودند . سایر گروه های مارکسیست همچون چریک های فدایی خلق-اقلیت و پیکارو حتی گروه های شبه مارکسیست (سازمان مجاهدین خلق) تا آن زمان تار و مار شده بودند و این دو گروه تنها بازماندگان مارکسیست ها بودند که پذیرفته بودند در چارچوب قواعد جمهوری اسلامی فعالیت کنند .
اما در سمت راست تصویر و به عنوان سخنگویان ایدئولوژی اسلامی چه کسانی می نشستند ؟ گاهی دکتر عبدالکریم سروش همراه با مرحوم دکتر محمد حسینی بهشتی می نشست و گاهی دکتر سروش همراه با محمد تقی مصباح یزدی که این روزها با عنوان آیت الله مصباح یزدی شناخته می شود می نشست .
تفکر ایدئولوژیک تاب تحمل اندیشه ی متفاوت را ندارد . چندی نگذشت که بازماندگان مارکسیست های ایران نیز توسط معتقدان به ایدئولوژی اسلامی تار و مار شدند و «مسلمان ها» تنها ماندند .
بلافاصله ، نبرد میان مسلمان ها شروع شد .
آیت الله خمینی ، همفکران خود را پیروان «اسلام ناب محمدی» نامید و دگراندیشان را پیروان «اسلام آمریکایی» !
کسانی که آیت الله خمینی، پیروان اسلام آمریکایی خواند تحصیلکردگان آمریکا و اروپا همچون دکتر ابراهیم یزدی و مهندس مهدی بازرگان نبودند . این افراد را پیشتر از این ، پیروان آیت الله با برچسب «لیبرال» ،«سازشکار» و «غربزده» ازصحنه ی سیاسی اجتماعی بیرون کرده بودند.آیت الله ، برچسب «اسلام آمریکایی» را خطاب به کسانی همچون «آیت الله مهدوی کنی» و «آیت الله آذری قمی» به کار می برد .
آیت الله خمینی از تمرکز تصمیم گیری ها در دولت  حمایت می کرد و به نوعی جامعه را به سمت سوسیالیسم پیش می برد . او نسبت به نمایندگان مجلس دوم که وزیر خارجه ی وقت (دکتر ولایتی) را به سبب دعوت از یک دیکتاتور بد نام (چائوشسکو،که بلافاصله پس از بازگشت از ایران در کشورش سرنگون و اعدام شد )استیضاح کرده بودند، به شدت خشم گرفت و آنها را «سخنگوی رادیو اسرائیل» نامید و چنین شد که امضا کنندگان نامه ی استیضاح از فضای سیاسی کشور حذف شدند !
پیروان اسلام ناب محمدی امثال مهدی کروبی،موسوی خوئینی هاو علی اکبر محتشمی پور بودند که به اشاره ی آیت الله خمینی مجلس سوم را به اشغال خود درآوردند و پیروان «اسلام آمریکایی» را منزوی کردند ! آن روزها این افراد خود را «خط امامی» می نامیدند .
جنگ قدرت که در عرصه ی سیاسی به صورت دست به دست شدن مجلس و دولت بین راست ها (اسلام آمریکاییها!) و چپ ها(اسلام ناب محمدی ها!) و گاهی خط میانه (خامنه ای و هاشمی رفسنجانی) تظاهر می یافت در نهایت به نقطه ای رسید که چپ ها سر از زندان درآوردند . همان معامله ای که زمانی با مارکسیست ها و زمانی دیگر با لیبرال ها شده بود در جریان کودتای سال 1388 با «خط امامی ها» شد !
در عرصه ی فکری نیز وضع به همین منوال است . دکتر سروش که زمانی سخنگوی ایدئولوژی اسلامی بود اکنون از نگاه مصباح یزدی مرتد است و اندیشه های او را امثال آیت الله جعفر سبحانی و آیت الله ناصر مکارم شیرازی ملحدانه می دانند و او را دعوت به توبه می کنند !
در این ماجرا نه آیت الله خمینی مقصر است نه مصباح یزدی . اشکال کار  در تفکر ایدئولوژیک است که چنان با «پرستش قدرت» عجین است که هیچگاه نمی تواند از نبرد فارغ شود و به تعامل و سازندگی بپردازد.    
به قول«اریک فروم»-روانکاوی که نگاه اجتماعی-سیاسی داشت- پیروان تفکر ایدئولوژیک از «تاناتو»(غریزه ی مرگ) انرژی می گیرند ، نه از «لیبیدو» (غریزه ی زندگی) . ایشان در جامعه ی بدون خشونت به سرعت رنگ می بازند و محو می شوند به همین دلیل از کوفتن بر طبل جنگ و دمیدن در شیپور حمله دست برنمی دارند .

۱۳۸۹ آبان ۲۷, پنجشنبه

جشن سوال برانگیز

در حالی که رسانه های حکومتی در ایران به مناسبت شکست «دموکرات
ها» در انتخابات کنگره آمريکا جشن و شادي بر پا کرده اند ، اين سئوال
برايم مطرح مي شود که "نحوه تحليل اطلاعات در ذهن حاکمان
جمهوري اسلامي چگونه است ؟"
در حالي که سقوط شاه و پيروزي انقلاب 1357 مديون حضور
دموکرات ها در کاخ سفيد بود، در حالي که "اوباما" از ابتداي حضور در
کاخ سفيد دست گفتگو و دوستي به سمت مسلمانان جهان به طور عام و
جمهوري اسلامي به طور خاص دراز کرده است چرا بايد حاکمان
جمهوري اسلامي از پيروزي "جمهوري خواهان" که تصميم گيرنده جنگ
خليج فارس ، سقوط هواپيماي مسافربري ايراني ، حمله به عراق و
افغانستان و تهديد نظامي جدي ايران بودند اظهار مسرﱠت نمايند ؟!
در اين مقاله در جستجوي يافتن پاسخ به اين سئوال هستم .

فرضيه اول : بازي رواني با هدف داخلی
فرضيه اول من اين است که حاکمان جمهوري اسلامي مخاطب رسانه اي
خود را افرادي عامي، نادان و فاقد تحليل  مي دانند. از نظر حکومت،
سرمايه گذاري بر روي نخبگان بي فايده است چرا که سوء مديريت و عدم
مشروعيت حکومت چيزي نيست که بتوان آن را از نخبگان پنهان کرد بنا
بر اين بقاي حکومت در گرو تکيه بر عوام و سرکوب نخبگان است. از
آنجا که عوام فاقد اطلاعات و تحليل اند فرق بين "دموکرات ها" و
"جمهوري خواهان" را نمي دانند. از نظر آنان "آمريکا" يک فرد ظالم و
تبهکار است که هر اتفاقي که  رسانه حکومتي آن را ضربه به اين تبهکار
تلقي کند ( از طوفان کاترينا گرفته تا لکه نفتي خليج مکزيک و بالاخره
شکست دموکرات ها در انتخابات کنگره ) لزوما  به معني پيروزي اسلام
ناب محمدي مي باشد !
آيا رويکرد طراحان اين بازي موفق خواهد بود؟ بستگي دارد به اين که
چند درصد از مردم ايران را بتوان در طبقه فاقد تحليل قرار داد. به نظر
مي رسد ارزيابي حکومت اين است که اکثريت مردم در اين طبقه قرار
دارند در حالي که من فکر ميکنم ما هيچ آمار عيني و قابل اتکايي نداريم
که چنين پيش فرضي را اثبات کند . به دلايل تاريخي و فرهنگي مردم
ايران به راحتي تن به ارزيابي شدن نمي دهند و انگيزه هاي پيچيده اي
دارند که نمي توان به سادگي از روي  رفتار آنان به انديشه اشان پي برد.
شايد همان کساني که حکومت از حاشيه شهر سوار بر اتوبوس مي کند و
به تصور خود تنها با هزينه کردن "سانديس" فضاي اطراف دانشگاه تهران
را در هنگام خطبه خواندن رهبر نظام پر مي کند، در هنگام بروز اولين
شواهد از کم شدن اقتدار حکومت به مراکز نظامي و انتظامي حمله کنند و
نظاميان را خلع سلاح نمايند يا پمپ بنزين ها را به آتش بکشند !

فرضيه دوم : بازي رواني با هدف خارجي 
تيم احمدي نژاد عموما" دانش آموختگان دوره هاي اطلاعاتي – ا منيتي
اند. اغلب آنها سابقه سالها فعاليت در زمينه هايي همچون جاسوسي،
بازجويي  و جنگ رواني در کارنامه خود دارند. نگاه اين گروه در عرصه
روابط بين المللي اصولا نگاه ديپلماتيک نيست بلکه نگاه عمليات جاسوسي
و ضد جاسوسي است. اين تيم تلاش دارد با تغيير دادن دائمي روش و حتي
منش خود " دشمن " را غافلگير نمايد. در نتيجه اغلب دست به تاکتيک
هايي مي زند که کاملا غير عقلاني مي نمايد چرا که هدف شماره يک اين
تيم در عرصه سياست خارجي " غافلگير کردن رقيب" است. در واقع اين
تيم به دليل ضعف در بازي بين المللي سعي در به هم ريختن قواعد بازي
دارد آن گونه که در فضايي فاقد قاعده، تصادف و احتمال به ياري اش بيايد
و نابرابري قدرت و توان اقتصادي، نظامي و ديپلماتيک را بي اثر سازد.
قطعا" درکوتاه مدت اين تاکتيک مي تواند کمک کننده باشد و منجربه به
دست آوردن کارت امتيازهايي شود ولي در دراز مدت اين روش قدرت اثر
خود را از دست مي دهد چرا که "بي قاعده بودن " خود تبديل به يک
قاعده مي شود که بازيگر طرف مقابل به سرعت آن را حدس مي زند.

فرضيه سوم : تيم احمدي نژاد دست نشانده صهيونيسم بين المللي است
اگر دو فرضيه اول و دوم نادرست باشند فرضيه سوم قوت پيدا ميکند .
عملکرد احمدي نژاد گرچه در ظاهر قضيه مخالفت با صهيونيسم بين
المللي بوده ولي عملا در اين 6-5 سال بيشترين نفع را براي اسرائيل و
لابي صهيونيسم در آمريکا داشته است. اگر اصلاح طلبان بر سرقدرت مي
ماندند و با کارشکني رهبر و نهادهاي تحت امر او مواجه نمي شدند، روي
کار آمدن اوباما به سرعت منجر به بازسازي رابطه ايران با آمريکا می
شد و نتيجه طبيعي آن انزواي بين المللي اسرائيل و قدرت گرفتن ايران در
منطقه مي شد.
اما تیم «تنش آفرین» احمدی نژاد با مطرح کردن ایران به عنوان  کانون
خطر براي جهان، افکار عمومي را از جنايات صهيونيست ها و
استراتژي امپرياليستي نو محافظه کاران آمريکا چنان منحرف کرد که
آمريکا داعيه دار صلح جهاني شود.  همان طور که "طالبان" و "القاعده"
به عنوان عروسک هاي ساخت آمريکا مطرح شده اند، "القاعده هسته اي
جمهوري اسلامي " نيز مي تواند يکي از برگ هاي بازي جهاني قدرت
باشد .

۱۳۸۹ آبان ۲۰, پنجشنبه

حکومت شیعی

همان گونه که در مقاله ی «سرزمین پاکان» نوشتم ایران تنها کشوری نیست که دارای «جمهوری اسلامی» است . پاکستان،سودان،موریتانی و افغانستان نیز مسمی به این نام هستند . اما حکومت ایران تنها حکومتی در جهان است که خود را «شیعی» می داند . در این مقاله در پی پاسخ به این سوالم که آیا در واقع این حکومت یک حکومت شیعی است ؟
در ابتدا باید توضیح دهیم که تفاوت بین مذهب شیعه ی جعفری با مذاهب اهل سنت نه تفاوت کلامی است و نه تفاوت فقهی .
هر کس با دقت و حوصله تاریخ اسلام را مطالعه کند به این نتیجه خواهد رسید که تفاوت شیعیان با اهل سنت اصولا بر سر «ساختار حکومت پس از پیامبر» است که می توان آن را یک اختلاف نظر سیاسی دانست .
شیعیان معتقدند که حکومت حق کسی است که دارای «عصمت» باشد ومرتکب گناه و خطا نگردد و ازآنجا که تنها خداوند می داند چه کسی دارای چنین ویژگی نادری است بنابراین تعیین حاکم جامعه پس از پیامبر اسلام نیز لازم است از طریق وحی صورت گیرد و جانشین و جانشینان بعدی پیامبر توسط شخص پیامبر و بر اساس وحی معرفی گردند .
اما اهل سنت پذبرفتند که پس از پیامبر ، ریش سفیدان قوم دور هم جمع شوند و بر اساس مصلحت اندیشی و شورا جانشین پیامبر را تعیین کنند. آنها همچنین قبول کردند که هرکس بر مبنای چنین مکانیزمی انتخاب گردد مصداق آیه ی «اطیعوالله و اطیعوالرسول و اولی الامر منکم» است و اطاعت از او بر آحاد مومنان فرض است .
اما شیعیان تنها مصداق این آیه را ائمه ی معصوم دانستند (احادیثی مکرر در کتب معتبر شیعی همچون اصول کافی ذکر شده که تنها مصداق این آیه را دوازده امام شیعه می داند)
حال به مکانیزم حکومت در نظام به اصطلاح جمهوری اسلامی نگاه کنید :
جمعی از ریش سفیدان به نام مجلس خبرگان دورهم جمع می شوند و با مکانیزمی شبیه «سقیفه ی بنی ساعده» فردی را از بین خودشان به عنوان «امیرالمومنین!» انتخاب می کنند که حرف او«فصل الخطاب» است و نقد او عملا غیرممکن و این فرد که تا پیش از این رای گیری همچون دیگرریش سفیدان آن مجلس به حساب می آمد بلافاصله تبدیل به «ولی امر»  می گردد و اطاعت از او واجب می شود و مخالفت با او  حکم الحاد و ارتداد  دریافت می کند !
حال قضاوت کنید : این حکومت حتی در ادعای شیعی بودن خود نیز متقلب است ! 

۱۳۸۹ آبان ۱۳, پنجشنبه

املت استالین

از استالین پرسیدند که چگونه می تواند دستور کشتار هزاران نفر را صادرکند ، پاسخ او این بود :«برای طبخ املت باید تخم مرغ ها شکسته شوند !»
این رویکرد که به «استالینیزم» معروف شد و شاید اولین بار «نیکولای ماکیاولی»جسارت کرد که رسما آن را در کتاب «شهریار» خود مکتوب کند قرن هاست که پایه ی اندیشه ی قدرت مداران تاریخ را تشکیل می دهد .
«جورج اورول» در کتاب ارزشمند 1984 این «مذهب قدرت» را به زیبایی تصویر کرده است : برای تغییر جهان ، قدرت لازم است پس برای به دست آوردن و حفظ قدرت همه چیز مجاز است زیرا تنها با قدرت می توان بهشت را به زمین آورد !
«آیت الله خمینی» در کتاب «ولایت فقیه» ذکر می کند که در پاسخ به کسی که به او گفته بود :«سیاست آلوده است ،حیف است شما درگیر سیاست شوید» پاسخ داده بود :«سیاست شماست که آلوده است ، ما به دنبال سیاست غیرآلوده ایم ». تعبیر رساتر این سخن همان است که از «سید حسن مدرس» نقل می شود : «سیاست ما عین دیانت ما و دیانت ما عین سیاست ماست »
اما در عمل چه اتفاقی افتاد ؟
روحانیون نیز هنگامی که به جای «منبر وعظ» بر «بالکن قدرت» نشستند دست به کار طبخ «املت استالین» شدند چه در  قرون وسطی که کشیشان دستور قتل «جیوردانو برونو» و حبس خانگی «گالیله» و «مارکوپولو» را صادر کردند و چه در جمهوری اسلامی که فقها به قتل بی گناهانی چون پوینده ، مختاری ، میرعلایی و سعیدی سیرجانی فتوا دادند !
قرمزی املت استالین از سس گوجه فرنگی نیست ، ازخون بی گناهان است ...

۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه

همانندسازی با دشمن

روانکاوان به موضوعی تحت عنوان «همانندسازی با پرخاشگر» (identification with aggressor)
اشاره کرده اند.هنگامی که فرد با فرد پرخاشگری مواجه می شود به صورت واکنشی با او همانندسازی می کند . این فرایند او را از «احساس کهتری» می رهاند و به او«احساس قدرت» می دهد. به همین دلیل است که «نیچه» زینهارمان می دهد که « در راه مبارزه با هیولا،مراقب باشید خود به هیولا تبدیل نشوید.»
«کارل گوستاویونگ» می گوید :«هر تعصبی،ناشی از تردیدی سرکوب شده است».معنی این عبارت این است که یقین قطعی ما به پارادایم ها و باورهایمان سنگری است که پشت آن پنهان می شویم تا آسیب  پذیری خود را بپوشانیم .
بسیاری از ادیان ، گریزگاه انسان ها از ترس و تنهایی بشری بوده اند . بشر با پیوستن به یک منبع قدرت ازلی و مطلق  احساس امنیت می کرده است . «زیگموند فروید» در کتاب «موسی و یکتاپرستی» و «کارل یونگ» در کتاب «پاسخ به ایوب» به تفصیل دین یهود را تحلیل می کنند و ریشه ی روانی این دین را «نیاز به قدرت» می بینند .
در دین اسلام نیز ،که نزدیکترین دین به یهود است ،نشانه های این«قدرت طلبی» به وضوح آشکار است . پیامبر اسلام به مسلمانان وعده ی فتح امپراطوری های ایران و روم را می دهد و این «سناریو» در زمان خلیفه ی دوم جامه ی عمل می پوشد و در تمام دوران خلفای اموی،عباسی و عثمانی تداوم می یابد .
این نیاز به قدرت پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، در وجود آیت الله خمینی و یاران نزدیکش تجلی می یابد . شعار صدور انقلاب ریشه در رویای احیاء امپراطوری اسلامی داشت .
در واقع ریشه ی دشمنی استراتژیک حاکمان جمهوری اسلامی با آمریکا تنها درزمینه ی «روان شناسی» آنان قابل درک است و در غیر این صورت زمینه ی تاریخی رابطه ی ایران و آمریکا نمی تواند توجیه کننده ی این خصومت بنیادین باشد.
حاکمان جمهوری اسلامی با روس ها که سابقه ای تاریخی در توسعه طلبی ارضی و اشغال خاک ایران، به توپ بستن مجلس ،به توپ بستن حرم امام رضا،اشغال ایران در زمان جنگ جهانی دوم،تلاش برای تجزیه ی آذربایجان،فشار به دولت ملی دکتر مصدق و تلاش برای ساقط کردن آن و سرانجام کمک تسلیحاتی به صدام در جنگ هشت ساله با ایران دارند هیچگاه خصومت جدی نورزیده اند و همواره رویکرد مسالمت آمیز با روس ها داشته اند .
حاکمان جمهوری اسلامی علیرغم گفته ی صریح آیت الله خمینی مبنی بر این که هیچگاه آل سعود را به خاطر کشتار حجاج ایرانی نخواهند بخشید به سرعت رابطه ی خود را با سعودی ها ترمیم کردند . حاکمان این نظام حتی پس از پایان جنگ هشت ساله با عراق به سرعت رابطه ی مسالمت آمیزی را با حکومت صدام برقرار کردند و در طی دوران تحریم عراق به انحاء مختلف به حکومت صدام کمک کردند .
علیرغم ادعای حاکمان جمهوری اسلامی که حمایت آمریکا از اسرائیل را عامل تشدید و تداوم این خصومت ذکر می کنند بی تفاوتی این حاکمان به سرنوشت مسلمانان چچن که توسط روس ها سرکوب می شوند و مسلمانان اویغار که توسط چینی ها سرکوب می گردند نشان میدهد که دفاع از مردم فلسطینی بهانه ای بیش نیست و این حکومت چندان هم نگران سرنوشت مسلمانان در جهان نیست .
نمی دانم آیا رهبر این نظام و تیم حامی او ،خودآگاهانه با تحریف تاریخ و واقعیت سعی در توجیه امیال قدرت طلبانه ی خود می کنند یا ناخودآگاه با مکانیزم «همانندسازی با هیولا» تبدیل به هیولا شده اند .

۱۳۸۹ آبان ۳, دوشنبه

هیولا کوچولو

«نیچه» فیلسوف آلمانی گفته است : «در راه مبارزه با هیولا ، مراقب باشید که خود به هیولا تبدیل نشوید !»
انحراف جمهوری اسلامی از آرمان های اولیه اش بر مبنای گفته ی نیچه قابل تحلیل است .
جمهوری اسلامی که  سنگ پایه اش برمبنای «مرگ بر آمریکا» گذاشته شده بود به سرعت چنان استحاله شد که به همان الگوی آمریکایی یا بهتر بگوییم الگوی «امپریالیستی-کاپیتالیستی» تن داد!
به اقتصاد جمهوری اسلامی نگاه کنید و آن را با نظام اقتصادی مندرج در قانون اساسی مقایسه کنید .بر اساس قانون اساسی نهادهای اقتصادی در جمهوری اسلامی در سه شاخه ی خصوصی،دولتی و تعاونی قرار می گیرند . در حال حاضر «تعاونی ها» چه کسری ازاقتصاد این کشور را اشغال کرده اند ؟ آیا در قانون اساسی جایی برای اقتصاد «شبه دولتی» تعریف شده بود ؟آیا فعالیت کلان اقتصادی برای نهادهای نظامی و امنیتی تعریف شده بود ؟ جدا از «رانت خواری» و «زد و بندهای سیاسی-اقتصادی» که شاخص های نظام اقتصادی در حکومت های دیکتاتوری هستند نظام اقتصادی این کشور چه تفاوتی با اقتصاد سرمایه داری دارد ؟!
به نظام بانکی در جمهوری اسلامی نگاه کنید. معاملات ربوی در پشت نقاب اصطلاحاتی همچون مضاربه ، مشارکت مدنی،فروش اقساطی،سود علی الحساب و ... پنهان شده اند.تنها برای پنهان کردن ماهیت ربوی این بانکداری ، یک بوروکراسی پیچیده طراحی شده تا  «کلاه شرعی» ماجرا جور شود!
به رسانه های وابسته به حکومت نگاه کنید . آیا الگوی آنها که مخدوش کردن حقایق و وارونه جلوه دادن وقایع با روش های مدیریت ذهن است تفاوتی با روش «فاکس نیوز» دارد ؟!
به زندان های سیاسی جمهوری اسلامی نگاه کنید . آیا روش برخورد با متهمان با آنچه در «گوانتانامو» و «ابوغریب» اعمال می شود متفاوت است ؟( با این تفاوت که آمریکایی ها این نحوه ی سلوک را فقط در برابر دشمن خارجی اعمال می کنند در حالی که جمهوری اسلامی شکنجه و تجاوزرا در مقابل منتقدین هم کیش و هم وطن روا می دارد !)
به ترورهای برون مرزی نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی نگاه کنید : همان روش «سازمان سیا» !
به فرایند « تصمیم سازی» در جمهوری اسلامی نگاه کنید : همان«باشگاه های سیاسی» ، همان «لابی گری» و همان دست های پنهان که تصمیمات را به سوی منافع سرمایه داران بزرگ و رانت خوارهای کوچک و بزرگ هدایت می کنند!
کوتاه سخن این که «آیت الله خمینی» که آمریکا را «شیطان بزرگ» می نامید در نهایت به هزینه ی ده ها  هزار کشته ، معلول ، اسیر، یتیم و...موفق شد نظامی بنا کند که خود کاریکاتوری شلخته از همان «شیطان بزرگ» است :
«شیطان کوچک » یا «هیولا کوچولو!»

در مقاله ی آینده راجع به این فرایند «همانندسازی با هیولا» برایتان می نویسم .

۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

این کشتی دارد غرق می شود !

نمی دانم فیلم سینمایی«تایتانیک» را به خاطر دارید یا نه. در صحنه ای از این فیلم در حالی که کشتی عظیم تایتانیک در اثر برخورد با کوه یخ (ice berg) دچار صدمه ی جدی شده بود، گروهی نوازنده در عرشه ی کشتی مشغول اجرای قطعات برگزیده از موسیقی کلاسیک بودند! آنان کار خود را به بهترین نحو اجرا می کردند و دقت می کردند که کیفیت کارشان تحت تاثیر شرایط نامناسب موجود قرار نگیرد! اما در یک کشتیِ در حالِ غرق شدن و در میان مسافرانی که از هول و وحشت در حال سراسیمه دویدن به این سو و آن سو هستند، چه اهمیتی دارد که موسیقی کلاسیک با بهترین کیفیت اجرا شود؟!
***
نمی دانم کتاب«قلعه ی حیوانات» نوشته ی «جورج اورول» را خوانده اید یا نه. ماجرای این کتاب، داستان حیوانات یک مزرعه علیه اربابِ زورگوست. حیوانات دست به دستِ هم می شوند و ارباب و خانواده اش را از مزرعه بیرون می کنند و خود مدیریت مزرعه را به دست می گیرند. اولین کار آن ها پس از پیروزی انقلاب شان تنظیم عهد نامه ای ست که طبق آن همه ی حیوانات با هم برابرند و هیچ کس حق ندارد خود را ارباب و مالک دیگران بداند اما چیزی نمی گذرد که خوکی که مدیریت مزرعه را به دست گرفته است، آرام آرام عهدنامه را تغییر می دهد و برای خود و اطرافیانش حقوق و امتیازات ویژه ای وضع می کند در این میان، اسبی در این مزرعه زندگی می کند به نام«باکستر» که به لحاظ خوش خلقی، صبوری و پشتکار، مورد احترام همه ی حیوانات است. حیوانات از او می خواهند کمک شان کند تا در مورد شرایط جدید تصمیم بگیرند اما«باکستر» سخت مشغول کار است و به اطرافش توجه ای ندارد. شعار او این است:«من کار می کنم!» و احساس می کند که باید کار خود را به بهترین شکل انجام دهد و کاری به کار چیز دیگری نداشته باشد! گرچه«باکستر» می توانست از اتفاق وحشتناکی که در«قلعه ی حیوانات» رخ می داد جلوگیری کند چنان سرش به کارش گرم بود که فقط هنگامی از«تغییرات» باخبر شد که خوک حاکم، او را به یک سلاخ فروخت!
***
اولویت بندی(Priority setting) از مهم ترین مهارت های زندگی ست. شما هر چقدر زیبا ویولن بنوازید، در یک قایق در حال غرق شدن، ویولن نواختن در اولویت قرار ندارد. شما هرچقدر کشاورز قابلی باشید، در یک مزرعه ی در حال سوختن، سم پاشی و آفت زدایی در اولویت قرار ندارند. شما هر چقدر آرایشگر قابلی باشید. اصلاح کردن سر و صورت فردی که دچار حمله ی قلبی شده است و باید بلافاصله به بیمارستان انتقال یابد را عاقلانه نمی دانید.
«کارل مارکس» ، فیلسوف آلمانی، یکی از افسون های جامعه ی سرمایه داری را«تخصصی شدن» می داند. هرکس چنان سرش به کار و تخصص خود گرم است که فراموش می کند کل این جامعه به کدام سو حرکت می کند! باهوش ترین و سختکوش ترین آدم ها گرفتار الگوی «باکستر» می شوند و مسایل کلان اجتماعی را ازیاد می برند!

۱۳۸۹ مهر ۱۶, جمعه

سرزمین پاکان

پس از استقلال هندوستان ، محمد علی جناح که در مسیر انقلاب در کنار مهاتما گاندی و جواهر لعل نهرو قرار داشت پا دریک کفش کرد که مسلمانان هند باید سرزمین مستقلی داشته باشند.هرچه گاندی تلاش کرد او را قانع کند که هند یک کشور متحد بماند و مسلمانان نیز در کنار سایر اقوام و مذاهب در مدیریت هند نقش داشته باشند محمد علی جناح نپذیرفت و بالاخره ایالت های مسلمان نشین هند تجزیه شدند و بنگلادش و پاکستان را به وجود آوردند .
قصه ی پاکستان اما،داستانی شنیدنی است.مسلمانان که هندوها را «نجس» می دانستند سرزمین مستقل خود را «پاکستان» نامیدند .
پاکستان اولین کشوری  بود که  حکومت آن «جمهوری اسلامی» نام گرفت.
(پس از پاکستان،به ترتیب سودان،موریتانی،ایران و افغانستان جمهوری اسلامی نام گرفتند). هندوستان اما، با جمعیتی چند مذهبی (به ترتیب جمعیتی هندو،مسلمان،جین،بودایی،مسیحی،سیک) صاحب حکومتی «سکولار» شد .
هندوستان «سکولار» امروز جزو نمونه های موفق دموکراسی در جهان است و سال گذشته ی میلادی در کنار برزیل بالاترین نمره ی رشد اقتصادی را به خود اختصاص داد .
از آن سو «جمهوری اسلامی پاکستان» نمونه ای از عدم تحمل و عدم مداراست . کودتا پشت کودتا و ترور پشت ترور،صحنه ی سیاست پاکستان را پر کرده است . ضیاءالحق،ذوالفقارعلی بوتو را اعدام کرد .
حکومت نظامی ضیاءالحق با ترور شدن ضیاءالحق پایان گرفت !
پرویز مشرف با کودتای نظامی نواز شریف را ساقط کرد و خودش با کودتایی دیگر به تبعید رفت. بی نظیر بوتو چند روز پیش از انتخابات ترور شد و ...
در صحنه ی اقتصادی نیز پاکستان وضعیت بهتری ندارد . در سیل اخیر پاکستان،اگر نهادهای بین المللی و دولت های خارجی به کمک پاکستان نمی شتافتند دولت پاکستان توان مدیریت اوضاع را به هیچوجه نداشت.
پاکستان ، کشور پاک ها ، پیشتاز «تقلب صنعتی» است :
در شهر صنعتی پاکستان اجناسی با مارک های معروف دنیا  تولید می شود!
علاوه بر این پاکستان ، پیشتاز«تقلب سیاسی» است :
طالبان را تقویت می کند و از جامعه ی جهانی ( از آمریکا گرفته تا ایران ) کمک مالی می گیرد  تا طالبان را سرکوب کند !
این سناریوی کشوری است که وجه تمایز خود را از سرزمین مادری اش، «مذهب» می داند.
به خاطر داشته باشیم که ما نیز در کنار پاکستان ، سودان،موریتانی و افغانستان دارای  «جمهوری اسلامی» هستیم .

۱۳۸۹ مهر ۱۰, شنبه

شیر بی یال ودم و اشکم

مولانا در مثنوی قصه ی مردی را می آورد که به نزد دلاکی رفت تا نقش شیر را بر بازوی او خالکوبی کند اما تا دلاک نیشتر برتن او زد فریاد او برآمد که «کجای شیر را خالکوبی می کنی ؟» دلاک پاسخ داد : «یال شیر را» و مرد ناله کرد:«نمی شود شیر ما یال نداشته باشد ؟!»
دلاک پذیرفت که شیر بی یالی را نقش کند اما همین داستان با دم و شکم شیر نیز تکرار شد و دلاک بی طاقت شد و زبان به اعتراض گشود :
شیر بی یال و دم و اشکم که دید ؟         این چنین شیری خدا کی آفرید ؟!
ماجرای روحانیون و شبه روحانیون حاکم بر ایران ، شبیه به ماجرای همین مرد است که نقش شیر می خواهد ولی طاقت درد نیشتر را ندارد .
حاکمان جمهوری اسلامی مشتاق حکومت بر یک مملکت مدرن هستند آنها از «نانوتکنولوژی» ، «صنایع فضایی» ، «انرژی هسته ای» ، «منوریل» و ... استقبال می کنند . به تعبیری آنها مشکلی با «مدرنیزاسیون» ندارند . در چند سال اخیر اهالی منبرعلاقمند شده اند که برای خود در فضای مجازی سایتی داشته باشند و ایمیل بزنند و ایمیل دریافت کنند و با «لپ تاپ» بر فراز منبر روند . از نظر آنان تعارضی بین دین داری آنان با «مدرنیزاسیون»  وجود ندارد .
اما این جنابان توجه ندارند که این اختراعات و پیشرفت ها در حوزه ی تکنولوژی محصول «تفکرعلمی» یا «تفکرمدرن» بوده است و تفکر علمی ریشه در فلسفه و علوم انسانی غربی دارد همان چیزی که این آقایان ازآن واهمه دارند و با آن خصومت می ورزند !
تا زمانی که حاضر نباشیم «تفکر علمی» را که بنای آن بر عقل محوری ، عینیت گرایی،نقد،تحلیل،آزادی بیان،شفافیت و ... است را بپذیریم نمی توانیم در مقام «تولید علم» بنشینیم. بنابراین چاره ای نداریم جز این که یا از «مدرنیزاسیون» دست بشوییم و یا «خریدار تکنولوژی» باشیم .
اگرحاکمان جمهوری اسلامی سوار بر چاه های نفت نبودند زودتر این «دوکلمه حرف حساب» را درمی یافتند .

۱۳۸۹ شهریور ۲۷, شنبه

حکومت ثروتمند ، مردم نیازمند

در یکی دو هفته ی قبل چند جا با « افراد خیری » مواجه شدم که در پی تامین بودجه برای راه اندازی یا ادامه ی فعالیت نگهداری از کودکان بی سرپرست بودند .
جالب است که در  ایران حکومت تمام بودجه ی ملی را در اختیار دارد و در عرصه های فرهنگ و سیاست و اقتصاد مجالی برای فعالیت نهادهای غیر حکومتی باقی نمی گذارد اما از رسیدگی به  اقشار آسیب پذیر شانه خالی می کند و در زمینه های « خیریه » بار را به دوش مردم می گذارد .
ما در کشوری زندگی می کنیم که بزرگترین ثروت های طبیعی را در اختیار دارد . 9% نفت جهان و 15% گازطبیعی جهان متعلق به ایران است. ایران، پس از  روسیه ، بزرگترین منابع گازی جهان را در اختیار دارد .
ایران بزرگترین صادر کننده ی پسته ، خاویار و فیروزه  در جهان است .
کشور ما آنقدر ثروتمند است که خود رئیس دولت ( احمدی نژاد ) اعلام می کند این کشور برای یک جمعیت 150 میلیون نفری امکانات دارد و برای تولد هر فرزند جدید جایزه ی یک میلیون تومانی تعیین می کند !
در چنین شرایطی ، چگونه است که حداقل  30% مردم این کشور زیر خط فقر قرار دارند ، بیکاری به بالای 20% می رسد و چهره ی نازیبای پدیده های ناشی از فقر مثل کودکان خیابانی و زنان خیابانی روز به روز فراوان تر دیده می شود ؟!
پاسخ این است : سوء مدیریت کلان !
آیا می دانید که ایران یک اعتبار 200 میلیون یورویی در اختیار «بولیوی» قرار داد تا « مورالس» از سیاست خارجی ایران حمایت کند ؟
آیا می دانید که ایران یک کارخانه ی تراکتورسازی به « زیمباوه » تقدیم کرد تا « موگابه » به تحریم ایران در شورای امنیت  رای ندهد؟
اما مسائل جهان تنها با پول حل نمی شوند . تدبیر غلط و مدیریت غیرعقلانی هر ثروتی را ضایع می کند :
* « زیمباوه » حتی حاضر نشد به تحریم ایران در شورای امنیت رای ممتنع بدهد !

* به نتیجه ی پول خرج کردن این حکومت در « غزه » نگاه کنید :    
در یک نظرسنجی تازه 47 در صد مردم   غزه ، ترکیه را حامی اصلی خود می دانند در حالی که فقط 7درصد مردم غزه ایران را حامی اصلی خود می دانند !

۱۳۸۹ شهریور ۲۱, یکشنبه

تفکر اگزیستانسیال در مقابل تفکرمذهبی

گرچه واژه ی « اگزیستانسیالیسم » ریشه دراروپای قرن بیستم دارد ولی نباید تفکر اگزیستانسیالیسم را محصول مدرنیته ی غربی دانست زیرا مبنای این نوع تفکر قرن ها قبل از آن توسط اندیشه ورزانی از گوشه کنار جهان مطرح شده است . برای مثال آنچه « بودا » چند قرن پیش از میلاد مطرح کرده هیچ تفاوت اساسی با اگزیستانسیالیسم قرن بیستم ندارد .

برای فهم کامل اگزیستانسیالیسم می توانید به آثار ژان پل سارتر ( فیلسوف ، روان شناس ، نمایشنامه نویس و رمان نویس فرانسوی ) ، برتر اندراسل
( ریاضی دان و فیلسوف بریتانیایی ) ، سورن کیرکه گارد ( فیلسوف و الهیدان دانمارکی ) ، ویکتور فرانکل ( روانپزشک و فیلسوف اتریشی) ، یوستین گرودر ( فیلسوف و داستان نویس نروژی ) و آلبرت انشتین ( فیزیکدان و فیلسوف آلمانی ) رجوع کنید ، با این حال سعی می کنم در این یادداشت کوتاه تصویری از تفکر اگزیستانسیالیست را ترسیم کنم .

اساس اگزیستانسیالیسم بر « قبول وضعیت بشری » استوار است .
بشر در جهانی زندگی می کند ناشناخته ، متغیر و ناایمن . همه ی دانسته های ما تصویری فرضی اند که محدودیت حواس و هوش ما آنها را محدود می کند .
به قول مولانا ( که گاهی اگزیستانسیالیست است و گاهی مذهبی ! ) :
پیش چشمت داشتی شیشه کبود                 زان سبب عالم کبودت می نمود
همانطورکه « امانوئل کانت » در « نقد عقل محض » گفته است انسان امکان فهم جهان را مستقل از محدودیت حواس و حالات هیجانی و پیش زمینه های تربیتی اش ندارد . در واقع « تجربه ی ما مصبوغ و مسبوق به حالات هیجانی ما و انتظارات و باورهای ماست .»
به گفته ی خیام : « هر کس سخنی از سر سودا گفته ست ...»
آن که طبعی عصبی و تحریک پذیر دارد ، جهان را سرشار از خطر و تهدید می بیند و ان که طبعی عاشق پیشه دارد ، زندگی را انباشته از ماجراهای عاشقانه می یابد .
تمثیل « فیل در تاریکی » مولانا ، بهترین استعاره برای بیان نسبی بودن دانش بشری است .
از سوی دیگر، بشر همواره با « عدم قطعیت » سر و کار دارد .
جهان سرشار از پیش بینی نشده هاست . همان طور که « فیزیک کوانتومی» وجود پارادوکس ها را به اثبات می رساند و در نظریه هایی همچون «تئوری آشفتگی » (chaos theory) و « اثر پروانه ای »(butterfly effect )
با آن مواجه می شویم .
« مرگ » نمونه ی کاملی از ابهام و رازآمیز بودن زندگی است .
هر فرضیه ای درباره ی« پس از مرگ » برای همیشه در همان حد فرضیه بودن درجا خواهد زد .
نتیجه این که تفکر اگزیستانسیال ، انسانی را تربیت می کند که نادانی بشری خود را می پذیرد و در وضعیت « فروتنی » شناختی می ماند .
چنین انسانی توانایی « تعامل ، تامل و تحمل » را در روابط بین فردی اش همواره حفظ می کند یا به تعبیر پارسی :
آن کس که نداند و بداند که نداند         لنگان خرک خویش به مقصد برساند


علاوه بر این ، تفکر اگزیستانسیال این توانایی را از انسان می طلبد که به
« جای فرض ایمن بودن » ، متانت تحمل جهان غیر قطعی را داشته باشد .
از آن طرف ، تفکر مذهبی برپایه ی « می دانم مطلق » شکل گرفته است . مذهبی ها برای جهان « از ازل تا ابد » قصه هایی قطعی دارند . کسی که در چنین « می دانم مطلق » دست و پا می زند کجا می تواند فروتنی لازم برای « تعامل ، تامل و تحمل » را داشته باشد ؟!
اینجاست که اساسا تفکر مذهبی جایی برای « گفتگوی تمدن ها» باز نمی گذارد و چاره ای جز « برخورد تمدن ها » ندارد .
تفکر مذهبی ، « پاسخ مدار » است ، برخلاف تفکر اگزیستانسیالیست که
« پرسش مدار» است .
این بیت پارسی نیز بیان شیرینی است از تفکر مذهبی :


آن کس که نداند و نداند که نداند              در جهل مرکب ابدالدهر بماند
از آنجا که احساس ایمنی فرد مذهبی بر پایه ی گزاره های آزمون نشدنی درباره ی جهان هستی استوار است ، هرگونه نقد و چالش این گزاره ها ، فرد مذهبی را مضطرب و عصبانی می کند بنابراین برای او گزاره هایش ارزش حیاتی می یابند تا حدی که حاضر است به جای چالش و گفتگو بر سر این گزاره ها دست به قتل ببرد یا تن به عملیات انتحاری بدهد چرا که جهان بدون آن گزاره ها برای چنین فردی غیرقابل تحمل است .
هنگامی که « نواب صفوی » و همفکرانش دست به قتل « احمد کسروی » آلودند نمونه ای از واکنش تند مذهبی در برابر چالش را به نمایش گذاشتند .
هنگامی که « ژوزف استالین » دستور ترور « تروتسکی » در مکزیک را صادر کرد نشان داد که اساس استالینیسم بر تفکر مذهبی استوار است .
هنگامی که « آیت الله خمینی » - حتی بدون خواندن کامل کتاب آیات شیطانی – فتوای قتل « سلمان رشدی » را صادر کرد نشان داد که تفکر مذهبی ابزاری به جز خشونت ندارد .
زمانی که « جورج بوش پسر » برای توجیه حمله به عراق « صدام » را
« دجال »(Anti Christ ) نامید و جنگ با عراق را « جنگ صلیبی » (Holy war) معرفی کرد نشان داد که « امپریالیسم پروتستان های صهیونیست » بر پایه ی « تفکر مذهبی » استوار است .
این روزها ، نظریه پردازان حکومتی در ایران در پی اینند که تفکر اگزیستانسیال را زاییده ی مدرنیته ی غربی بنامند و صاحبان چنین تفکری را غربزده تلقی کنند !
این شبه متفکران ، چگونه می توانند « حکیم عمر خیام » را که صدها سال پیش از جریان مدرنیته در غرب ، مصداق روشن تفکر اگزیستانسیالیست بود غربزده معرفی کنند ؟!
همین یک بیت از خیام ، چکیده ای است از تمام اگزیستانسیالیسم :


از جمله رفتگان این راه دراز          باز آمده ای کو که به ما گوید «راز»؟!